معنی کلمه عزا در لغت نامه دهخدا
از عزا چون بگذردیک چند روز
کم شود آن آتش و آن عشق و سوز.مولوی.قسم بداد به سی پاره درزیان شمط
که گر عزا بودت پیش زین عزا مگذر.نظام قاری ( دیوان ص 17 ).- از عزادرآوردن ؛ مصیبت زده را به پوشیدن جامه ای جز رنگ سیاه داشتن. عزاداری را برحسب رسم ، بزرگی از خانواده یا جز آن ، جامه ای غیر سیاه فرستادن تا به عزای خود خاتمه دهد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- ایام عزا ؛ روزهای ماتم و سوگواری و سوک. ( ناظم الاطباء ).
- شکمی از عزا درآوردن ؛ پس از گرسنگی طعامی لذیذ و به کفایت خوردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- عزا افکندن ؛ سوکواری برپا کردن. ماتم و شیون پدید آوردن :
تاکنون شخصی که باشد قابل ماتم نمرد
من از آن مُردم که در عالم عزائی افگنم.حکیم رکنای کاشی ( از آنندراج ).- لباس عزا ؛ لباس سیاه. ( آنندراج ). لباس که در حال عزا گرفتن پوشند. لباس سوک.
عزا. [ ع ِزْ زا ] ( اِخ ) ( کفر... ) ناحیه ای است از اعمال موصل. و احتمال میرود که آن مأخوذ از عز بمعنی باران شدید باشد و الف آن تأنیث راست. و در این صورت مفهوم آن چیزی شبیه «سرزمین بارانی » خواهد بود. ( از معجم البلدان ).
عزا. [ ؟زْ زا ] ( اِخ ) ( بمعنی قوه ) صاحب بوستانی است که در نزدیکی اورشلیم بود و همانجا که قبر منسی و پسرش آمون شهریار یهودا واقع بوده است. و موضع آن بوستان معلوم نیست. ( از قاموس کتاب مقدس ).