معنی کلمه عز در لغت نامه دهخدا
عز. [ ع َزْزَ ] ( ع فعل ) کلمه فعل که بیشتر در دعا استعمال کنند، یعنی باجلال و مجلل و سربلند باد. ( ناظم الاطباء ).و این فعل در ترکیب بکار رود چون عز اسمه و عز نصره و عز و جل. رجوع به این ترکیبات در ردیف خود شود.
عز. [ ع ِزز ] ( ع مص ) ارجمندگردیدن. ( از منتهی الارب ). ارجمند شدن. ( المصادر زوزنی ). عزیز شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). || قوی شدن بعدِ خواری. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). قوی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ضعیف شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). از اضداد است. ( از اقرب الموارد ). || کمیاب شدن. ( از منتهی الارب ). نایافت شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ): عز الشی ٔ؛ کم و قلیل شد آن چیز آنچنانکه به آسانی به دست نیاید، وچنین چیزی را عزیز گویند. ( از اقرب الموارد ). || روان گردیدن آب. ( از منتهی الارب ): عز الماء؛آب جاری شد. ( از اقرب الموارد ). || روان شدن آنچه در زخم بود. ( از منتهی الارب ): عزت القرحة؛ آنچه در زخم بود جاری گشت. ( از اقرب الموارد ). || عز علی َّ أن تفعل کذا؛ ثابت و درشت شد و لازم گردید و دشوار شد بر من چنین کردن تو. ( منتهی الارب ). لازم و سخت شد بر من که چنین کنی. ( از اقرب الموارد ). سخت آمدن کسی از چیزی. ( المصادر زوزنی ). و نیز: عزّ علی َّ أن أراک کذا؛ دشوار است بر من اینکه تو راچنین ببینم. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || گرامی شدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). گویند: عززت ُ علیه ؛ یعنی گرامی شدم نزد او. ( از منتهی الارب ). || چون گویند: تُحبنی ؟ در جواب آرند لعزّما؛ یعنی نیک دوست میدارم تو را. ( از منتهی الارب ). چون بکسی بگوئی : اء تُحبنی ، یعنی آیا مرا دوست داری ؟ در جواب گوید: لعزما، یا لشدّما، یا لحق ما؛ یعنی حق است آنچه گفته ام. ( از اقرب الموارد ).