عز

معنی کلمه عز در لغت نامه دهخدا

عز. [ ع َزز ] ( ع مص ) غالب آمدن بر کسی درمعازّة. ( از منتهی الارب ). در معارضه ارجمندی و بزرگی ، بر کسی غالب شدن. ( از اقرب الموارد ). غلبه کردن.( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || با هم چیرگی کردن در خطاب. ( از منتهی الارب ). غلبه کردن کسی را در خطاب و احتجاج. ( از اقرب الموارد ). گویند: اذا عز أخوک فهُن ؛ یعنی هرگاه برادرت چیره گردد و در پاداشش نتوانی ، نرمی و ملاطفت کن. ( منتهی الارب ). یعنی اگر برادرت بر تو غلبه کرد و برابری با او نتوانی ، پس با او نرمی کن. ( از اقرب الموارد ). و در مثل گویند: مَن ْ عَزَّ بَزّ؛ یعنی هرکه غالب آمد بُرد.( منتهی الارب ). یعنی هرکه غلبه کند می رباید. ( از اقرب الموارد ). || گویند: جی به عزاً بزاً؛ یعنی بی شک. ( منتهی الارب ). یعنی لامحاله او را آوردند. || قوی و توانا کردن. ( از اقرب الموارد ). || تنگ شدن سوراخ پستان شتر. ( تاج المصادر بیهقی ). عُزوز. عِزاز. رجوع به عزوز و عزاز شود.
عز. [ ع َزْزَ ] ( ع فعل ) کلمه فعل که بیشتر در دعا استعمال کنند، یعنی باجلال و مجلل و سربلند باد. ( ناظم الاطباء ).و این فعل در ترکیب بکار رود چون عز اسمه و عز نصره و عز و جل. رجوع به این ترکیبات در ردیف خود شود.
عز. [ ع ِزز ] ( ع مص ) ارجمندگردیدن. ( از منتهی الارب ). ارجمند شدن. ( المصادر زوزنی ). عزیز شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). || قوی شدن بعدِ خواری. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). قوی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ضعیف شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). از اضداد است. ( از اقرب الموارد ). || کمیاب شدن. ( از منتهی الارب ). نایافت شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ): عز الشی ٔ؛ کم و قلیل شد آن چیز آنچنانکه به آسانی به دست نیاید، وچنین چیزی را عزیز گویند. ( از اقرب الموارد ). || روان گردیدن آب. ( از منتهی الارب ): عز الماء؛آب جاری شد. ( از اقرب الموارد ). || روان شدن آنچه در زخم بود. ( از منتهی الارب ): عزت القرحة؛ آنچه در زخم بود جاری گشت. ( از اقرب الموارد ). || عز علی َّ أن تفعل کذا؛ ثابت و درشت شد و لازم گردید و دشوار شد بر من چنین کردن تو. ( منتهی الارب ). لازم و سخت شد بر من که چنین کنی. ( از اقرب الموارد ). سخت آمدن کسی از چیزی. ( المصادر زوزنی ). و نیز: عزّ علی َّ أن أراک کذا؛ دشوار است بر من اینکه تو راچنین ببینم. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || گرامی شدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). گویند: عززت ُ علیه ؛ یعنی گرامی شدم نزد او. ( از منتهی الارب ). || چون گویند: تُحبنی ؟ در جواب آرند لعزّما؛ یعنی نیک دوست میدارم تو را. ( از منتهی الارب ). چون بکسی بگوئی : اء تُحبنی ، یعنی آیا مرا دوست داری ؟ در جواب گوید: لعزما، یا لشدّما، یا لحق ما؛ یعنی حق است آنچه گفته ام. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه عز در فرهنگ معین

(عِ زّ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) ارجمند شدن ، عزیز شدن . ۲ - (اِمص . ) ارجمندی .

معنی کلمه عز در فرهنگ عمید

عزیز شدن، ارجمند شدن، ارجمندی.

معنی کلمه عز در فرهنگ فارسی

عزیزشدن، ارجمندشدن، ارجمندی، خلاف ذل
۱ - ( مصدر ) ارجمند گشتن عزت . ۲ - ( اسم ) ارجمندی مقابل ذل . یا عرض وصول بخشیدن .( نامه نگاری متداول ) رسیدن نامه ( برای احترام مخاطب گویند ) : نامه شما عز وصول بخشید و توضیح معمولا بخشود نویسند و صحیح نیست .
قلعه ایست به روستای بردعه قلعه ایست در رستاق بردعه از نواحی اران

معنی کلمه عز در ویکی واژه

ارجمند شدن، عزیز شدن.
ارجمندی.

جملاتی از کاربرد کلمه عز

کاین پلیسان ز بیم معزولی کرده بر تن لباس معمولی
بس کسا عزمی به جایی می‌کند از مقامی کان غرض در وی بود