عریس. [ ع َ ] ( ع اِ ) عروس. ( ناظم الاطباء ). رجوع به عروس شود. || واحد عُرس ، به معنی ریسمانها. ( از اقرب الموارد ). عریس. [ ع ِرْ ری ] ( ع اِ ) خوابگاه شیر. ( منتهی الارب ). مأوای شیر و اسد. ( از اقرب الموارد ). کنام شیر. عریسة. و رجوع به عریسة شود.
معنی کلمه عریس در فرهنگ معین
(عَ ) [ ع . ] (اِ. ) عروس .
معنی کلمه عریس در فرهنگ فارسی
خوابگاه شیر ماوای شیر و اسد
جملاتی از کاربرد کلمه عریس
شعرم شعریست خصم دیوان کلکم علم جهان خدیوان
از یمن مدح تست که شعریست بنده را راحت فزای چون می صافی و رنج کاه
خر شاعریست پرسم یا شاعریست خر کس را چگونه گیرم بی جرم پالهنگ
نیست در این دایره به زین عریس نیست در این حجله به از این عروس
بر سر خوان هر یک اندر سور از دل شاعریست بریانی
در شب تعریس پیش آن عروس یافت جان پاک ایشان دستبوس
امتحان ما ز طبع شعر تو شعریست کو ردیف لعل دارد عذب و خوش گفتار
مبرمی شرط شاعریست ولیک بنده را زان شمار نشمارد
از شعر من در او همه پر سحر شد جهان گویی که ساحری همه در شاعریستی
چندیست دل فسرده ام از شعر و شاعری از شاعریست ننگم و زاشعار عارها