عری

عری

معنی کلمه عری در لغت نامه دهخدا

عری. [ ع َرْی ْ ] ( ع مص ) پوشیدن چیزی را. ( از منتهی الارب ). پوشاندن کسی را. ( از اقرب الموارد ): عراه الامر، پوشید او را آن کار. ( ناظم الاطباء ). || آمدن کسی را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
عری. [ ع َ را ] ( ع اِ ) کرانه و ناحیه. ( منتهی الارب ). ناحیه. ( اقرب الموارد ). || ساحت سرای. ( منتهی الارب ). ساحة. ( اقرب الموارد ). || سختی سرما. ( منتهی الارب ).
عری. [ ع َ را / ع ِ را ] ( ع اِ ) تکمه جامه. ( منتهی الارب ). دکمه جامه ، مقابل مادگی. || گوشه. ( ناظم الاطباء ). || دسته دَلوو کوزه و جز آن ، و جای گرفت آنها. ( ناظم الاطباء ).
عری. [ ع َ ری ی ]( ع اِ ) باد سرد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عَریّة. رجوع به عریة شود. || صاحب لرزه که پیش از تب آید. ج ، عُراة. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
عری. [ ع ِرْی ْ ] ( ع اِ ) سوراخ تکمه. جای وارد شدن دکمه در لباس. عُری. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عُرْی شود.
عری. [ ع ِ را ] ( ع اِ ) در اصطلاح شطرنج آن است که شاه شطرنج در برابر مهره حریف افتد. ( براهین العجم ). شطرنج عری ، یا مات عری ؛ آن است که مهره ای میان شاه و رخ افتد که اگر آن را بردارند شاه کشت شود.( یادداشت مرحوم دهخدا ). مهره ای که در میان شاه خود و رخ حریف حایل سازند برای حفاظت شاه از کشت ، و برخاستن آن مشکل است. و چون شاه شطرنج در خانه خود بی حرکت شده باشد گویند شاه درعری است. آچمز. ( از فرهنگ فارسی معین ) :
با بیدقیم و مات عری گشته شاه ما
میر اجل نظاره ٔاحوال دان ماست.خاقانی.شه وقت عری شکار باشد
بیدق همه زخم خوار باشد.خاقانی ( تحفةالعراقین ص 201 ).کنون برآمد این ماه از وبال محاق
کنون برون جست این شاه از بلای عری.میرزا محمدتقی سپهر.
عری. [ ع ُرْی ْ ] ( ع مص ) برهنه گردیدن. ( منتهی الارب ). برهنه گردیدن و کندن پوشاک خود را. ( از ناظم الاطباء ). برهنه شدن. ( المصادر زوزنی ) ( دهار ): عری الرجل من ثیابه ؛ آن مرد لباسهای خود را کند، و در این صورت وی را عار و عُریان گویند و تأنیث آن عاریة و عریانة باشد. ( از اقرب الموارد ). عُریة. رجوع به عریة شود. || عری من العیب ؛ از عیب ایمن گشت ، و چنین شخصی را عَر گویند. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه عری در فرهنگ معین

(عَ را ) [ ع . ] (اِ. ) باد سرد.
(عُ ) [ ع . ] (اِمص . ) برهنگی .

معنی کلمه عری در فرهنگ فارسی

( مصدر ) روی ترش کردن .
برهنگی فرماندهان سپاه

معنی کلمه عری در دانشنامه عمومی

عری ( به عربی: عری ) یک روستا در سوریه است که در سویدا واقع شده است. عری ۶٬۱۳۶ نفر جمعیت دارد.

معنی کلمه عری در ویکی واژه

برهنگی.
باد سرد.

جملاتی از کاربرد کلمه عری

از برون گرچه هست عریان بحر از درون هست فرشش از گوهر
مرکب اقبال تو همیشه فلک باد شِعری او را لگام و فرقد مِقو‌د
بخندد چو پسته درون پوست و آنگه چو بادام از آن پوست عریان نماید
شهی که شاید اگر چون ملک شود عریان به دور معدلتش از لباس شر آتش
ذوق عریانی چو یابی، تن بپوشش کی دهی؟ راز رسوا گشته نتواند دگر پنهان شود
کثرت و خلوت ندانم بس که مدهوش توام از وجود غیر فارغ کرده عریانی مرا
شود چو آهو شیر عرین ز هیبت تو ز فر بخت تو آهو شود چو شیر عرین
در وادی عشق از دزد پوشیده خطر دارد این جامه بریدستند بر قامت عریان‌ها
نوری که در لطافت از سایه تن بتابش کوکب فکند عریان پیکر در آفتابش
چنان کز برگ گل گردید رسوابوی گل صائب زمهر خامشی راز نهانم گشت عریانتر