معنی کلمه عروس در لغت نامه دهخدا
در مثل گویند: کاد العروس یصیر أمیرا. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). لاعطر بعد عروس لامخباء لعطر بعد عروس ، این مثل در حق شخصی گویند که اجناس خوب و نیکو از وی پوشیده نباشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آن را برای کسی گویند که ذخیره کرده نمی شود از او چیزی گرانبها. ( شرح قاموس ). آن را در حق کسی گویند که چیز نفیس از وی پنهان نشود، و یا در مذمت پنهان کردن چیزی در وقت حاجت ، به کار برند. ( از اقرب الموارد ). اصل مثل این است که اسماء عذریة بنت عبداﷲ را شوهری بود عروس نام که پس از خواستگاری از او مرد. پس مردی از او خواستگاری کرد که بی چیز و بخیل و زشت بود و دهانی بدبوی داشت و چون خواست پیش اسماء برود اسماء او را گفت اگر اجازه دهی پسر عم مرده خود را بستایم. مرد گفت بکن. اسماء گفت : بر تو می گریم ای عروس عروسها، ای کسی که میان اهل خود در آرامی چون روباه بودی و در وقت سختی ها و گرفتاری هاچون شیر بودی و اوصافی در تو بود که مردم بر آن آگاه نیستند. مرد گفت آن اوصاف چیست ؟ اسماء گفت : در همت و عزیمت سستی نمی کرد و در بامدادهای سختی و گرفتاری ، شمشیر به کار می برد، سپس افزود: ای عروس روی سپید و تابان و نیکو و بزرگوار، که در تو چیزهایی بود که یاد کرده نشود. مرد گفت آن چیزها چه بود؟ اسماء گفت :وی از ناسزا و زشتی دور بود و دهانی خوش بوی داشت و او را بوی بد در دهان نبود، توانگر بود و تنگدست نمی بود، آنگاه مرد پی برد به اینکه منظور اسماء کنایه زدن بر اوست. و چون بنزد اسماء رفت به وی گفت خود را به بوی خوش بیالاید، ولی عطردان او را افکنده دید، اسماء در جواب گفت «لاعطر بعد عروس » یعنی عطر و بوی خوشی پس از عروسی نیست. و اصل این مثل را چنین نیز گفته اند که مردی با زنی ازدواج کرد و چون زن را بنزد او بردند دید که عطر بخود نزده است به او گفت پس عطر و بوی خوش تو کجاست ؟ زن جواب داد آن را پنهان کرده ام. پس مرد گفت «لامخباء لعطر بعد عروس » یعنی پس از عروسی ، پنهان کردن برای عطر نباشد. و رجوع به شرح قاموس شود: اجتلاء؛ جلوه دادن عروس را بر شوهر. ازفاف ؛ فرستادن عروس به خانه شوهر. اهتداء؛ به شوهر فرستادن عروس را. ( از منتهی الارب ). تقیین ؛ عروس بیاراستن. ( تاج المصادر بیهقی ). زَف ؛ عروس به خانه شوهر فرستادن. ( دهار ). فودج ؛ مرکب عروس. مجلوة؛ عروس جلوه داده. هداء؛ عروس را به خانه آوردن. ( منتهی الارب ). || زن داماد. ( برهان ). زنی که تازه زناشویی کرده ، در مقابل داماد. ( فرهنگ فارسی معین ). زن نوکدخدا و زن داماد. ( ناظم الاطباء ). زن به خانه شوی رفته. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دختر نو شوی کرده. بانو. بیو. بیوگ. بیوگان. پیوگ. پیوگان. خوازنده. دغد. سنار. سنه. سنهار. نیوک. ویو :