عرن

معنی کلمه عرن در لغت نامه دهخدا

عرن. [ ع َ ] ( اِ ) چیزی است در پهلوی دست و پای اسب نزدیک به زانو بمانند چرم می شود و روزبروز بلندتر می گردد. و عرب آن را اعظم السبق می گوید. بخور آن تب ربع را نافع است. ( از برهان ).اسم عربی زوایدی است که در حوالی سم و زانوی اسب و شتر باشد. در مزاج و افعال مانند سم است. و سائیده او بقدر نیم درهم با سرکه جهت صرع رطوبی ، و با آب سرد جهت جمیع سموم ، و بخور او جهت اختناق رحم مفید است. و گویند چون صاحب تب ربع او را به قصد رفع تب از حیوان جدا کند، رفع تب او می شود. ( مخزن الادویه ). || به لغت اهل شام ، نوع سفید یوفاریقون است. ( از مخزن الادویه ). یوفاریقون ابیض. اوفاریقون ابیض.
عرن. [ ع َ ] ( ع مص ) «عران » نهادن بر بینی شتر. ( از منتهی الارب ). برس اندر بینی شتر کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). برس در بینی شتر کردن. ( المصادر زوزنی ). عرن البعیر؛ در بینی شتر «عران »چوب قرار داد. ( از اقرب الموارد ). || بدرد آمدن بینی از عران. ( از منتهی الارب ). عُرن البعیر ( بصیغه مجهول )؛ شتر از درد بینی خود شکایت کرد بجهت «عران ». ( از اقرب الموارد ). || پی پیچیدن تیر را. ( از ناظم الاطباء ). عرن السهم ؛ پی پیچید بر آن تیر. ( از اقرب الموارد ). رصف. رجوع به رصف شود.
عرن. [ ع َ رَ ] ( ع مص ) «عرن » برآمدن در پای ستور. ( از ناظم الاطباء ). عرنت الدابة، آن چارپا دچار «عرنة» شد. ( از اقرب الموارد ).
عرن. [ ع َ رَ ] ( ع اِ ) آب بسیار. ( منتهی الارب ). غَمَر. ( اقرب الموارد ). || بوی طبیخ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). عِرن. رجوع به عِرن شود. || دود. ( منتهی الارب ). دخان. ( اقرب الموارد ). || درختی است که بدان پوست پیرایند. ( منتهی الارب ). درختی است به وسیله آن دباغی کنند. ( از اقرب الموارد ). || گوشت پخته. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ریش گردن ستور. ( منتهی الارب ). «عران » که مرضی است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عِران شود. || بیماریی است که در پایین پای ستور برآیدو موی برافکند. یا کفتگی دست و پای ستور. یا درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا گردد. ( منتهی الارب ). شقاق ، و آن ترکیدگی دست و پای آدمی و اسب و حیوانات دیگر است. ( از برهان ). عِران ، و آن مرضی است که انتهای پای ستور را فرامیگیرد و وی را از بین می برد؛ و گویند تشقق و شکافتگی است در دستها و پاهای ستور؛ و گویند آن سختی و ضخامتی است که در بندگاه پای اسب پدیدار گردد. ( از اقرب الموارد ). عُرنة. ( منتهی الارب ). رجوع به عُرنة و نیز به عَرن شود :

معنی کلمه عرن در فرهنگ معین

(عَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) ترکیدگی دست و پای ستور.

معنی کلمه عرن در فرهنگ عمید

مرضی که در پایین دست و پای چهارپایان پیدا می شود و موها می ریزد و ترکیدگی ایجاد می کند.

معنی کلمه عرن در فرهنگ فارسی

۱ - بیماری که در پایین پای ستور بر آید و موی برافکند یا کفتگی دست و پای ستور یا درشتی که در خرد گاه دست و پای اسب پیدا گردد .
جمع عرین جمع عرینه

معنی کلمه عرن در ویکی واژه

ترکیدگی دست و پای ستور.

جملاتی از کاربرد کلمه عرن

ایزدت خر خلق کرد ای کودن شاعرنما رو چراکن تاکی اندرکار حق چون و چرا
نعرنک هژبران و خروشیدن گردان آغوش فلک را کند آموده ز غوغا
دو شاعرند ، بهنگام شعر ، گفت یکی : غنی شدم بس و سیری گرفتم از اموال
دم بلارکشان سوده از طعان و ضراب پی تکاورشان سوده از شقاق و عرن
مهتران با شین شعرند ارنه کی گشتی چنین منتشر با قصهٔ محمود ذکر عنصری
آن شتر بادیه بانگ خری چون شنید زود بپیچد ز شوق سر ز عرا و عرند
در نمایش و آزمایش چون نکوتر بنگری اندر آن شیر عرینی و درین اسب عرن
ز نسل شیر خدائی و با تو دشمن تو چو روبه است بر شیر شرزه عرنی
این لفظرسول شعرنیست لیکن به شعر نزدیک است.
هستی از شاعران مبعض کلی جز تو همی شاعرند بعضی بعضا