معنی کلمه عرم در لغت نامه دهخدا
عرم. [ ع َ ] ( ع اِ ) چربش. ( منتهی الارب ). دسم. ( اقرب الموارد ). || باقی مانده در دیگ. ( منتهی الارب ). بقیه دیگ. ( از اقرب الموارد ). || گوی که فراهم آمدنگاه آب باشد. ( منتهی الارب ). ج ، عُرمان.
عرم. [ ع َرَ ] ( ع مص ) نرم و سست گردیدن استخوان. ( از منتهی الارب ). عرم العظم ؛ دود و بوی آن استخوان برخاست از پختن. ( از اقرب الموارد ).
عرم. [ ع َ رَ ] ( ع اِ ) سیاهی سپیدی آمیخته ، در هر چه باشد. یا خجک زدن از سیاهی و سپیدی. ( منتهی الارب ). سیاهیی که با سپیدی مخلوط باشد، در هر چه باشد. و یا اینکه نقطه نقطه باشد از آنها بی آنکه نقطه ها وسیع گردد. ( از اقرب الموارد ). || سپیدی است بر لب گوسپند. || گوشت ناپخته. ( منتهی الارب ). لحم و گوشت. ( از اقرب الموارد ). گوشت بی استخوان. ( برهان ). || بیضه سنگخوار. ( منتهی الارب ).
عرم. [ ع َ رِ ] ( ع اِ ) نوعی از ماهی باشد که اهل مغرب آن را سردین و به یونانی سماریس خوانند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). ماهیی است که اهل مغرب سردین ،و بیونانی دبس نامند. ( تحفه حکیم مؤمن ). سماریس است. ( مخزن الادویه ). و رجوع به ساردین و سردین شود.