معنی کلمه عرقوب در لغت نامه دهخدا
- عرقوب الدابة ؛ پی پای ستور، و گویند دو عرقوب هر چارپایی در پایش است و دو رکبه او در دستهایش. ( از منتهی الارب ). عرقوب در پای دابة، بمنزله رکبه و زانوی اوست در دست ، یعنی بین محل اتصال وظیف و ساق. ( از اقرب الموارد ).
- عرقوب القطا ؛ ساق آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ساق مرغ سنگخوارک. ( ناظم الاطباء ). گویند: یوم أقصر من عرقوب القطا؛ یعنی روزی کوتاه تر از ساق قطا، زیرا ساق او را در کوتاهی مثل زنند. ( از ذیل اقرب الموارد ) ( از لسان ).
|| خم رودبار. ( منتهی الارب ). خم وادی. ( ناظم الاطباء ). منحنی و پیچ وادی. گویند: نزلنا فی عرقوب الوادی ؛ یعنی در خم و پیچ وادی فرود آمدیم. ( از اقرب الموارد ). || راهی است در کوه. ( منتهی الارب ). طریقی است در جبل. ( از اقرب الموارد ). عرقوب الجبل ؛ دماغه کوه و راه تنگ در روی کوه. ( ناظم الاطباء ). || حیله. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شناخت حجت. ( منتهی الارب ). شناختن و عرفان حجت و دلیل. ( از اقرب الموارد ). گویند: أخذ عرقوبه ؛ یعنی شناخت حجت او را. || امور مشکله و عظیمه. ( ناظم الاطباء ). || ( اِخ ) اسبی است. ( منتهی الارب ).
عرقوب. [ ع ُ ] ( اِخ ) ( یوم الَ... ) از ایام و جنگهای عرب است. ( از معجم البلدان ).
عرقوب. [ ع ُ ] ( اِخ ) ابن صخر، یا عرقوب بن معبدبن اسد. ازعمالقه است و او کاذب ترین مردم زمان خود بود و در اِخلاف وعده بدو مثل زنند. ( از منتهی الارب ). از اعراب جاهلی بود و در خلف وعده به وی مثل زنند. نسب او را ابن سعدبن زید مناةبن تمیم گفته اند. و برخی وی را ازاوس و خزرج دانند. و بعضی او را از اهالی خیبر یا مدینه دانسته اند. درباره خلف وعده وی اخبار بسیاری نقل کرده اند از جمله گویند به برادرش وعده «طلع» نخلی را داد و چون طلع گشت ، از او خواست صبر کند تا «بلح » گردد و هنگامی که بلح شد گفت منتظر باش تا «رطب »شود و سرانجام چون رطب گشت خود آن را چید و به برادر چیزی نداد. کعب بن زهیر در حق وی گوید :