عرقوب

معنی کلمه عرقوب در لغت نامه دهخدا

عرقوب. [ ع ُ ] ( ع اِ ) پی سطبر پاشنه مردم. ( منتهی الارب ). پی پاشنه. ( دهار ).پی ستبر در بالای پاشنه آدمی. ( ناظم الاطباء ). عصبی است غلیظ و موتّر در بالای عقب و پاشنه انسان. ( از اقرب الموارد ). عصب ضخیم بالای پاشنه پا. ( فرهنگ فارسی معین ). ج ، عَراقیب. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).و در مثل گویند: شرما أجأک الی مخّة العرقوب ، که منظور پی پا است زیرا آن را مخ و مغز نباشد. و این مثل را در حق شخصی گویند که از لئیم چیزی بخواهد. ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).
- عرقوب الدابة ؛ پی پای ستور، و گویند دو عرقوب هر چارپایی در پایش است و دو رکبه او در دستهایش. ( از منتهی الارب ). عرقوب در پای دابة، بمنزله رکبه و زانوی اوست در دست ، یعنی بین محل اتصال وظیف و ساق. ( از اقرب الموارد ).
- عرقوب القطا ؛ ساق آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ساق مرغ سنگخوارک. ( ناظم الاطباء ). گویند: یوم أقصر من عرقوب القطا؛ یعنی روزی کوتاه تر از ساق قطا، زیرا ساق او را در کوتاهی مثل زنند. ( از ذیل اقرب الموارد ) ( از لسان ).
|| خم رودبار. ( منتهی الارب ). خم وادی. ( ناظم الاطباء ). منحنی و پیچ وادی. گویند: نزلنا فی عرقوب الوادی ؛ یعنی در خم و پیچ وادی فرود آمدیم. ( از اقرب الموارد ). || راهی است در کوه. ( منتهی الارب ). طریقی است در جبل. ( از اقرب الموارد ). عرقوب الجبل ؛ دماغه کوه و راه تنگ در روی کوه. ( ناظم الاطباء ). || حیله. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شناخت حجت. ( منتهی الارب ). شناختن و عرفان حجت و دلیل. ( از اقرب الموارد ). گویند: أخذ عرقوبه ؛ یعنی شناخت حجت او را. || امور مشکله و عظیمه. ( ناظم الاطباء ). || ( اِخ ) اسبی است. ( منتهی الارب ).
عرقوب. [ ع ُ ] ( اِخ ) ( یوم الَ... ) از ایام و جنگهای عرب است. ( از معجم البلدان ).
عرقوب. [ ع ُ ] ( اِخ ) ابن صخر، یا عرقوب بن معبدبن اسد. ازعمالقه است و او کاذب ترین مردم زمان خود بود و در اِخلاف وعده بدو مثل زنند. ( از منتهی الارب ). از اعراب جاهلی بود و در خلف وعده به وی مثل زنند. نسب او را ابن سعدبن زید مناةبن تمیم گفته اند. و برخی وی را ازاوس و خزرج دانند. و بعضی او را از اهالی خیبر یا مدینه دانسته اند. درباره خلف وعده وی اخبار بسیاری نقل کرده اند از جمله گویند به برادرش وعده «طلع» نخلی را داد و چون طلع گشت ، از او خواست صبر کند تا «بلح » گردد و هنگامی که بلح شد گفت منتظر باش تا «رطب »شود و سرانجام چون رطب گشت خود آن را چید و به برادر چیزی نداد. کعب بن زهیر در حق وی گوید :

معنی کلمه عرقوب در فرهنگ معین

(عُ ) [ ع . ] (اِ. ) عصب ضخیم بالای پاشنة پا، ج . عراقیب .

معنی کلمه عرقوب در فرهنگ عمید

پی، عصب ضخیم بالای پاشنۀ پا.

معنی کلمه عرقوب در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - عصب ضخیم بالای پاشنه پا جمع عراقیب .
ابن صخر یا عرقوب ابن معبد بن اسد از عمالقه است و او کاذب ترین مردم زمان خود بود و در اخلاف وعده بدو مثل زنند

معنی کلمه عرقوب در دانشنامه آزاد فارسی

عُرقوب
عربی در دوران جاهلی که مَثَل «مواعید عرقوب» بر پایۀ شهرت او به خلف وعده ساخته شد.

معنی کلمه عرقوب در ویکی واژه

عصب ضخیم بالای پاشنة پا؛
عراقیب.

جملاتی از کاربرد کلمه عرقوب

کسی فروشد یوسف بدرهم معدود کسی فریبد عاشق بوعده ی عرقوب
به وعده نیز دلم خوش نکرد و از من داشت دریغ شمه از وعدهای عرقوبی
هر چند که در خلاف وعده مشهور جهان شدی چو عرقوب
چند ازین وعده ها که یاد آرید همه از وعده های عرقوبم
من از آن وعده عرقوبی بگذشتم از آن که ابا حسرت یعقوبی گشتم دمساز