معنی کلمه عرق در لغت نامه دهخدا
عرق. [ ع َ ] ( ع اِ ) استخوان که گوشت از وی رندیده و خورده باشند. ( منتهی الارب ). استخوانی که گوشت از وی باز کرده باشند. ( غیاث اللغات ). استخوانی که قسمت اعظم گوشت لخم آن را گرفته باشند و پاره های گوشت نازک و لذیذ بر آن مانده باشد. ( از اقرب الموارد ). ج ، عِراق ، و نیز عُراق به ضم به طور نادر آمده است ، چه جمع بر وزن فُعال جز کلمه ای چند در لغت عرب به کار نرفته است و از آن جمله است : تُؤام ، ج ِ توام. رُباب ، ج رُبَّی. ظؤار، ج ظئر. عُراق ، ج ِ عرق. رُخال ، ج ِ رخِل. و فُرار، ج ِ فَریر. و برخی چند کلمه دیگر بر آن افزوده اند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و یا اینکه عرق استخوان با گوشت است ، وعراق استخوانی است که گوشت از وی رندیده و خورده باشند و یا هر دو لفظ جهت هر دو معنی است ، و از آن جمله است حدیث «تناول النبی ( ص ) عرقا ثم صلی و لم یتوضاء». ( از منتهی الارب ). || راه پاسپرده و مسلوک. ( منتهی الارب ). راهی که مردم آن را بپیمایند تا واضح و آشکار گردد. ( از اقرب الموارد ). || بوریا از برگ خرما بافته که هنوز زنبیل نساخته باشند. و یا زنبیل از برگ خرما. ( منتهی الارب ). سفیفه ای که از «خوص » و غیره بافته باشند و هنوز آن را «زبیل » نکرده اند. و یا خود زبیل. و گویند پانزده صاع گنجایش دارد. ( از اقرب الموارد ). عَرَق. رجوع به عرق شود.