معنی کلمه عرعر در لغت نامه دهخدا
صوفی است خر و مرید صوفی خرخر
نبود عجب ار خری بود رهبر خر
از عرعر صوفی که بود عرعر خر
در رقص آیند صدهزاران سر خر.میرمحمد زمان طاهری ( از آنندراج ).عرعر او زینت باغ جهان
مغز سرش ماحضر خواجگان.محمد قلی سلیم ( از آنندراج ).
عرعر. [ ع َ ع َ ] ( ع اِ ) درخت سرو کوهی است. گویند میان آن درخت و نخل خرما عداوت است و یک جا نرویند. ( برهان قاطع ). درخت سرو پیوسته سبز، فارسی است. ( منتهی الارب ). درختی است از قسم سرو، و این در اصل فارسی است. ( آنندراج ). درختی است که قسمی از سرو باشد و آن سرو کوهی است. و به هندی آنرا چیر گویند که روغن چوب آن معروف است. ( غیاث اللغات ). درخت سرو و آن فارسی است. یک دانه آن عرعرة است و گویند آن «ساسم » است. و برخی گویند درختی است که از آن قطران بعمل آید. ( از اقرب الموارد ). درختی است شبیه به صنوبر و در دشت روید و در عربه و وادی موسی یافت میشود. و بسا میشود که بز آنرا نمی چرد.( قاموس کتاب مقدس ). سرو. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). ناژ. سرو جبلی. ( زمخشری ). آنرا سرو کوهی و قزاونه و اورس گویند. میوه اش مانند زعرور است بلکه سیاه تر بود. وبوی خوش دارد و آنرا ابهل خوانند. ( نزهة القلوب ) نوعی پیرو که بنام سروکوهی نیز معروف است. و معمولاً دردهات ایران و نقاط جنگلی شمال در تداول عامه آنچه را که بنام عرعر مینامند اقسام مختلف سروکوهی و پیرو میباشد. که از تیره کوپرساسه هستند. ( از فرهنگ فارسی معین ). به تازی درخت سرو را گویند و به هندی هوه گویند. ارجانی گوید دانه او گرم و خشک است در سه درجه. و بول از مثانه و خون حیض از رحم براند. و معده را پاکیزه کند. و علتی را که آنرا اختناق الرحم گویند منفعت کند. ( از تذکره ضریرانطاکی ). سرو کوهی است و او از سرو کوتاه تر و کوچکتر، و ثمرش بقدر فندقی و با اندک شیرینی ، غیر ابهل است. گویند نگاه داشتن هشت عدد ثمر او در سر باعث قبول و عظمت در نظرها است. ( از تحفه حکیم مؤمن ). در قدیم ، سرو کوهی یعنی پیرو باشد، و آنرا در لاتین ژونی پروس و در فرانسوی ژنوریه گویند. و عرعر که در شعرشاعران آمده است این درخت است نه بمعنی درخت عرعر امروزی. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ) : و اندروی [ شهر بوشنگ ] درخت عرعر است. ( حدود العالم ).