معنی کلمه عرب در لغت نامه دهخدا
عرب. [ ع َ رَ ] ( ع مص ) شادمان گردیدن. || آماسیدن و ریمناک گردیدن. || باقی ماندن نشان زخم بعد به شدن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || تباه گردیدن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر ). || بسیار آب گردیدن چشمه و چاه. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || تغییر یافتن و تباه گردیدن. || نکس پیدا کردن زخم. ( از اقرب الموارد ).
عرب. [ ع َ رَ ] ( ع اِمص ) شادمانی. ( آنندراج ). عَرب. ( منتهی الارب ). || فساد معده. || ( ص ، اِ ) آب صافی بسیار. ( منتهی الارب ).
عرب. [ ع ُ ] ( اِخ ) عَرَب. مردم تازی شهرباش ، یا عام است خلاف عجم ، یؤنث. ( منتهی الارب ). رجوع به عَرَب و عربستان شود.
عرب. [ ع َ رَ ] ( اِخ ) دسته ای از مردم خلاف عجم ، و مراداز عجم هر کسی است که غیر عرب باشد از فرس و ترک و فرنگ و جز آنها و لفظ عرب مؤنث است بر تأویل طائفه : یقال عرب العاربة و العرب العرباء. ج ، اَعرُب ، عُروب. و گفته شده است عرب شهرنشینانند، و گفته شده است عام است و شامل سکّان شهرها و بادیه ها هر دو شود. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). مردم تازی شهرباش یا عام است و مؤنث آید. ( منتهی الارب ) :
نامدار و مفتخر شد بقعه یمگان به من
چون بفضل مصطفی شد مفتخر دشت عرب.ناصرخسرو.گرچه بده ست پیش از این در عرب و عجم روان
شعر شهید و رودکی نظم لبید وبحتری.خاقانی.شب عربی وار بود بسته نقابی بنفش
از چه سبب چون عرب نیزه کشید آفتاب.خاقانی.- قوم عرب ؛ مراد از عرب اکنون سکنه جزیرةالعرب و عراق و شام و سودان و مغرب است لکن قبل از اسلام مراد از عرب مردمی بوده اند که در جزیرةالعرب ساکن بوده اند زیرا مردم عراق و شام از ملتهای سریانی و کلدانی و نبطی و یهود و یونان و مردم مصر قبطی بوده اند و مردم مغرب ازبربران بوده اند و بالجمله مراد از قوم عرب قبل از اسلام ، مردم بادیه نشین در جزیرةالعرب است که در جهت شمال جزیرةالعرب و شرق وادی نیل سکونت داشته اند. و لفظعرب مساوی بوده است با بدو یا بادیه و جزیره عرب بنام عربة نامیده میشد. لکن پس از آنکه حجاز و یمن مسکن آنها شد دیگر لفظ عرب مساوی با بادیه نبود و کلمه حضری و بدوی بکار رفت. مردم شهرنشین را که اصولاً موطن آنها حجاز و یمن بوده است عرب حضری نامیده اند و صحرانشین را بدوی.