عرایس

معنی کلمه عرایس در لغت نامه دهخدا

عرایس. [ ع َ ی ِ ] ( ع اِ ) عرائس. ج ِ عروس. رجوع به عروس شود.

معنی کلمه عرایس در فرهنگ معین

(عَ یِ ) [ ع . عرائس ] (اِ. ) جِ عروس .

معنی کلمه عرایس در فرهنگ عمید

= عروس

معنی کلمه عرایس در فرهنگ فارسی

جمع عروس
( اسم ) زنی که تازه زناشویی کرده جمع عرائس ( عرایس ) مقابل داماد . توضیح در عربی به مردی که تازه زناشویی کرده اطلاق شود . ۲ - زن پسر شخص ۳ - هر چیز زیبا و آراسته . ۴ - بسیار محجبوب یا عروس ارغنون زن . زهره . ( رب النوع طرب ) یا عروس جهان . ستاره زهره . یا عروس چرخ . آفتاب . یا عروس چمن . گل . یا عروس چهارم . آفتاب . یا عروس خاوری . آفتاب . یا عروس خشک پستان . ۱ - زن نازا . ۲ - دنیای بی بقا جهان فانی . یا عروس دریایی . ۱ - جانوریست سخت پوست از شاخه بند پایان و از رده سخت پوستان و جزو راسته ده پایان که دارای شکم نسبتا بزرگی است و انتهای بدنش یک پرده شنای قوی به نام تلسن ختم می شود . این جانور کاملا شبیه خرچنگهای دراز رودخانه یی است و بسیار شکیل و زیباست و وجه تسمیه اش نیز همین است . انبرکهایش قوی است به طوری که با یک ضربت سریعا سخت ترین استخوان های جانورانی راکه شکار می کند و یا صدف حیوانات دریایی را قطع می کند و در شنا نیز بسیار سریع حرکت می کند طول بدنش تا ۵٠ سانتیمتر می رسد و وزنش تا ۵ کیلو گرم نیز مشاهده شده است . این جانور گوشتش مورد توجه اروپاییان است و به همین جهت در دریاهای شمال صید می شود خرچنگ دریایی . ۲ - مدوز . یا عروس روز . آفتاب . یا عروس شوی مرده . دنیای فانی . یا عروس عدن . ۱ - ماه قمر . ۲ - ستاره کوکب . یا عروس عرب . مکه معظمه . یا عروس فلک . آفتاب . یا عروس کج . صورتی زشت و مهیب که کودکان را بدان ترسانند . یا عروس گل . گل نوبر آمده . یا عروس مرده شوی . دنیای فانی . یا عروس معنی . معنی زیبا . یا عروس نه فلک . آفتاب .

معنی کلمه عرایس در ویکی واژه

عرائس
جِ ع

جملاتی از کاربرد کلمه عرایس

کجا نفایس علمست، جمله در دل تست کجا عرایس فضلست، جمله در بر تست
تصحیح کامل و مقدمه و حاشیه بر جلد اول و سوم کتاب «نفایس الفنون فی عرایس العیون آملی» اثر شمس الدین محمدآملی.
گلی ندیده برنگ تو در بهار وجود صبا که چهره گشای عرایس زهرست
خرد عرایس بکار گفت و منکر شد ازآنکه دارد از این نام هم بغایت ننگ
آن طرفه عروسان که پس پرده غیبند از کشف عرایس همه بر خلق عیان است
گر به سوی عرایس سخنت نظر شاه نکته‌دان باشد
کنند جلوه بصدرش عرایس افکار برند تحفه بنزدش بدایع افهام
بغنود مرغ و ماهی و نغنود چشم من شب‌ها که من عرایس مدح تو زاده‌ام
قضا که حجله طراز عرایس قدر است به هیچ حجله ندیده‌ست مثل تو داماد
هم از عنایت داماد او عروس سخن هزار طعنه زند بر عرایس ابکار