عدوش
جملاتی از کاربرد کلمه عدوش
صبح از آن تیغ میکشد هر روز تا کند سینهٔ عدوش فگار
بر شاه باد خرم و فرخنده فرودین چشم عدوش دائم چون ابر نوبهار
همیشه بادا دستش بدست ساغر و دسته رخ ولیش شکفته دل عدوش شکسته
وان زمانی که میپرست شود او خورد می عدوش مست شود
ز زخم تیغش چون باد در قفس باشد به پیش حمله او در تن عدوش روان
مباد جز بدو ناله دل ولی و عدوش یکی بنالۀ زار و دگر بنالۀ زیر
ز خاک دشت و غار و ز نشر خون عدوش گیاه سرخ دمد تا به روز رستاخیز
بادا عدوش را ز گشاد کمان چرخ مژگان به چشم شوخ درون کرده ناوکی
مگر خواصت گردون سزای عدوش که کردند محبوسش اندر دهان
فلک چو مهره ی اجرام را فرو بازد عدوش پاکزن رهن عمر بازی باد