معنی کلمه عدن در لغت نامه دهخدا
عدن. [ ع َ ] ( ع ص ، اِ ) جاودان. جاودانی. جنات عدن ای ، اقامة. ( ناظم الاطباء ).
- بهشت عدن ؛ بهشت اقامت. جنات عدن :
یکی چون بهشت عدن ، یکی چون هوای دوست
یکی چون گلاب تلخ ، یکی چون بت بهار.فرخی.بر دم طاوس خواهی کرد نقشی خوبتر
در بهشت عدن خواهی کشت شاخ نارون.منوچهری.اندرآمد نوبهاری چون مهی
چون بهشت عدن شد هر مهمهی.منوچهری.سوی بهشت عدن یکی نردبان کنم
یک پایه از صلات و دگر پایه از صیام.ناصرخسرو.مهدی آخر زمان المقتفی باﷲ که هست
خاک درگاهش بهشت عدن عدنان آمده.خاقانی.بهشت عدن جای حور باشد
چو در دوزخ رود رنجور باشد.نظامی.بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خُمَت یکسر به حوض کوثر اندازیم.حافظ.- جنات عدن ؛ باغ بهشت :
جنات عدن خاک در زهرا
رضوان ز هشت خلد بود عارش.ناصرخسرو.سه ماه از تمنای جنات عدن
به دست زبانی زبون آمدیم.خاقانی.- فردوس عدن ؛ بهشت عدن :
فردوس عدن گشت روان تا بفرخی
باز آمدی به مرکز دارالقرار ملک.مسعودسعد.
عدن. [ ع َ دَ ] ( ع اِ ) گیاهی است. ( اقرب الموارد ).
عدن. [ ع َ ] ( اِخ ) ( به عبری نعمت دار ) موضع آدم و مقر حوا قبل از سقوط. معلوم نیست که درکجا بوده است لکن دو نهر از نهرهای آن یعنی فرات و دجله مشهور است و بعضی برآنند که فیشون همان نهرهندی و جیحون همان رود نیل است. و اکثر رأی این است که باغ عدن در دشت فرات بوده است. ( قاموس کتاب مقدس ).