عددی

معنی کلمه عددی در لغت نامه دهخدا

عددی. [ ع َ دَ ] ( ص نسبی )منسوب به عدد. آنچه شمار شود. مقابل وزنی. || آنچه به شمار فروخته شود. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه عددی در فرهنگ عمید

۱. مربوط به عدد.
۲. شمردنی، دانه ای، ویژگی آنچه بتوان آن را شمرد: فروش عددی.
۳. (قید ) [قدیمی، مجاز] اندک، کم.

معنی کلمه عددی در فرهنگ فارسی

منسوب بعدد آنچه شماره شود مقابل وزنی

جملاتی از کاربرد کلمه عددی

دیدن روزی ده تو رزق حلال است تو را گرم به دکان چه روی در پی رزق عددی
پریرخی که سوم حرف نام او عددیست که مال آن عدد او راست اول و ثانی
در جهان هفت خصال است پسند حکما که از آن هفت فراترعددی با من نیست
آتش و نفتم نخورد ور بخورد بازدهد چون عددی را بخورد بازدهد بی‌عددی
ای واحد و وحدت تو ذاتی نه بالعددی و ممکناتی
گوئیم که چون جسم مرکب است و نفس بسیط است و بسیط بر مرکب جاکول است و حالهای جسم مرکب زیر زمانست و هر فائده که جسم پذیرد از صورت و شکل و رنگ و یوی و جز آن بزمان می تواند پذیرفتن، واجب آید از روی اضافت حال نفس بجسم که مر نفس را که بر جسم جاکول است بزمان حاجت نیست و مثل این چنان باشد که هر عددی که آن جفت است بدو نیمه شود و اندرو کسر نیاید و هر عددی که طاق است بدو نیمه نشود تا اندرو کسر نیاید، از بهر آنک جفت مر طاق را مخالف است لاجرم خلاف انسان بوقت بدو قسم کردن پدید آید از بهر آنست که خلاف میان جفت و طاق بدان پدید آید که هر دو را بدو قسم کنی که جفت اول دو است و او مر همه عددها را ترازوست و بدو پدید آید طاق از جفت، و این مثل مر متعلم را فائده آن دهد که بداند که چون جفت بدو نیمه شود بی کسر، پس بباید دانستن که طاق مر جفت را مخالف است، بدو نیمه نشود بی کسر همچنین بسیط که مرکب را مخالف است حال او بخلاف حال مرکب لازم آید، و چون معلوم است که حالهای جسم مرکب زیر زمان است بباید دانستن به حکم ضرورت که حالهای نفس بسیط زیر زمان نیست.
زانکه بود این تفرق عددی مانع از سر جمعی احدی
در ذات آفتاب نباشد تعددی آفاق از او اگرچه پر انوار آمده
را برای هر عددی ثابت کرد، از این رو
لذت بوسه رکاب از کف پای تو گرفت که نیاید بمیان پای شمار و عددی
چونکه ما عاشق خدای خودیم همه زین رو یکیم و بیعددیم