عداد

معنی کلمه عداد در لغت نامه دهخدا

عداد. [ ع ِ ] ( ع اِ ) همتا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || حریف. القرن. یقال ؛ هو عدادک ای قرنک. || بخشش. || اثری از دیوانگی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || هنگام مرگ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بانگ کمان.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( مص ) پیدا شدن اثر درد گزندگی از مار بعد از سالی. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِ ) درد مطلقا. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).

معنی کلمه عداد در فرهنگ معین

(عِ ) [ ع . ] (اِ. ) شمار، شماره .

معنی کلمه عداد در فرهنگ فارسی

همتا، همدوش، حریف، شماردرعداد:درشمار، درشماره، درردیف
( اسم ) شمار شماره . در عداد . در شمار در ردیف در زمره : در عداد علما در آمد .

معنی کلمه عداد در ویکی واژه

شمار، شماره.

جملاتی از کاربرد کلمه عداد

نه اعداد ملایک یافتی باز نبودی اندر اینجا صاحب راز
زانکه این هر دو وصف اضدادند سر زده از جهان اعدادند
بالذات واحدی تو و اعداد کون را نبود جز اختلاف ظهور تو مستند
وگر ز من شنود کس، چگونه بشمارم شکایتی که نهایت نداردش تعداد!
خورده هر کام از قدح بر شوق استطراب قشم برده هر جان از فرح بر حسب استعداد تیر
در آفاقیم بی‌همتا ز لطف واحد یکتا در استعداد من در شعر و در حکمت هم افلاطون
در محور آسمان استعدادت هر نقطه محیط آسمان دگر است
فقیری گر باستعداد دانش این قدر داند که تا دارد حیات از لطف ایزد می رسد نانش
بود تا از تعینها کنایت هم از تعداد موجودات آیت
خواهم شمرم فضایلت را لیکن ز کجا بیارم اعداد