عجن

معنی کلمه عجن در لغت نامه دهخدا

عجن. [ ع َ ] ( ع مص ) آرد سرشتن. ( تاج المصادر ). بسرشتن آرد را و خمیر کردن آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || برعجان کسی زدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || دست زدن شترماده بر زمین در رفتن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || تکیه بر زمین نمودن و برخاستن از جهت پیری و ضعف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
عجن. [ ع َ ج َ ] ( ع مص ) فربه شدن اشتر. ( تاج المصادر ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || آماسیدن میان فرج و دبر ناقه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
عجن. [ ع َ ج ِ ] ( ع ص ) شتر فربه پرگوشت. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یقال بعیر عجن و ناقة عجنة. ( اقرب الموارد ).
عجن. [ ع ُ ج ُ ] ( ع اِ ) ج ِ عِجان. ( منتهی الارب ). رجوع به عجان شود. || ج ِ عجین. ( منتهی الارب ). رجوع به عجین شود.

معنی کلمه عجن در فرهنگ معین

(عِ جْ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - سرشتن هر چیزی . ۲ - خمیر کردن .

معنی کلمه عجن در فرهنگ عمید

خمیر کردن، سرشتن.

معنی کلمه عجن در فرهنگ فارسی

جمع عجان جمع عجین

معنی کلمه عجن در ویکی واژه

سرشتن هر چیزی.
خمیر کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه عجن

بدا وان بدا غیبنی هکذی صیرنی از عجنی عن وطنی غرنی شردنی
چو عجن سوخته بشناخت آتش ز عالم دست با او کرد درکش
جاء امیر عشقه ازعجنی جنوده امددنی بنصرة، قلت له فهکذی
تو در عجم بکفایت بدان صفت مثلی که در عرب بشجاعت ز بیر و بوالمعجن