عجب داشتن. [ ع َ ج َ ت َ ] ( مص مرکب ) شگفت داشتن. به شگفت بودن. تعجب کردن : عجب دارم ار شرم دارد ز من که شرمم نمیآید از خویشتن.سعدی.عجب دارم از خواب آن سنگدل که خلقی بخسبند از او تنگدل.سعدی ( بوستان ).بخندید و بگریست مرد خدای عجب داشت سنگین دل تیره رای.سعدی ( بوستان ).عجب میداشتم دیشب ز حافظ جام پیمانه ولی منعش نمیکردم که صوفی وار می آورد.حافظ.
معنی کلمه عجب داشتن در فرهنگ معین
( ~ . تَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) تعجب کردن ، متعجب شدن .
معنی کلمه عجب داشتن در فرهنگ فارسی
( مصدر ) تعجب داشتن متحیر شدن . شگفت داشتن بشگفت بودن تعجب کردن
معنی کلمه عجب داشتن در ویکی واژه
تعجب کردن، متعجب شدن.
جملاتی از کاربرد کلمه عجب داشتن
ابراهیم با یاران در طواف بود. پسری صاحب جمال در پیش آمد. ابراهیم تیز بدو نگریست. یاران آن بدیدند. از او عجب داشتند. چون از طواف فارغ شدند، گفتند: رحمک الله! ما را فرمودی که به هیچ زن و کودک نگاه مکنید و تو خود به غلامی نیکوروی نگاه کردی.
بدان که پنهان داشتن بیماری شرط توکل است، بلکه اظهار و گله کردن مکروه است، الا به عذری، چنان که طبیب را گوید و یا خواهد که ضعف خویش اظهار کند و رعونت و جلدی را یکسو نهد، چنان که علی (ع) را پرسیدند در بیماری که، بهتر هستی و به خیر هستی؟ گفت نه. در یکدیگر نگاه کردند و تعجب داشتند. گفت، «پس با خدای تعالی جلدی و مردی نمایم؟» این به حال وی لایق بود که با آن قوت و بزرگی و عجز خویش می نماید و از این بود که گفت، «یارب! صبر روزی کن». و رسول (ص) گفت، «از خدای تعالی عافیت خواه بلا مخواه». پس چون عذری نبود، اگر بیماری اظهار کند بر سبیل شکایت حرام بود و اگر شکایت نبود روا باشد، ولکن اولی تر دست بداشتن بود که باشد که در وی زیادتی گوید و باشد که گمان گله افتد. و گفته اند که ناله بر بیمار بنویسند که آن اظهاری باشد. و ابلیس از ایوب (ع) هیچ نیافت مگر ناله. و فضیل بن عیاض و بشر و وهب بن الورد چون بیمار شدندی در سرای ببستندی تا کسی نداند و گفتندی نخواهیم که کسی به عیادت ما آید که آنگاه گله باید کرد از بیماری.
پس از آن مردمان عجب داشتند و آن بزرگ از پیش دیده بود که او را سکته خواهد بود.
شهانشاه بحرین و شاه عدن عجب داشتند از سپاه یمن
پس هر که بعقل خویش بازگردد و بداند که این عالم عظیم بفرمان صانعی چنین است که هست، چه بایدش عجب داشتن از آنک همان کس که این صنع بزرگ کرد. بی هیچ آلتی، آن شخص اولی را کوعالم صغیر بود هم او کرد بفرمان؟ و اگر اینک همی بینیم (انسان کبیر) اعنی عالم واجب است که بوده است، انسان نیز واجب است چنانک خدای گفت: «لخلق السموات و الارض اکبر من خلق الناس و لکن اکثر الناس لایعلمون.» همی گوید بوجه تاکید که آفریدن آسمانها و زمین بزرگترست از آفریدن مردمان و لکن بیشتر از مردمان همی ندانند یعنی همی تفکر نکنند که چو آفرینش عالم پیداست که بفرمان است، آفرینش مردم هم ازوست.
و یونس پیغمبر (ع) نان پاره و تره که وی کشته بودی پیش مردمان آوردی و گفتی، «اگر نه آن است که لعنت کرده است خدای تعالی متکلفان را، تکلف کردمی» و قومی خصومتی داشتند زکریا (ع) را طلب داشتند تا میانجی ایشان کند. به خانه وی شدند، ورا ندیدند و زنی نیکو را دیدند. عجب داشتند که وی پیمبر است و با چنان زن تنعم کند. چون وی را طلب کردند جایی مزدور بود. وی را یافتند طعام می خورد و ایشان سخن می گفتند و وی نگفت که با من نان خورید. و چون برخاست پای برهنه بیرون آمد. ایشان را این هرسه کار از وی عجب آمد. پرسیدند که این چیست؟ گفت، «آن زن با جمال از برای آن دارم تا دین مرا نگاهدارد و چشم و دل من به جای دیگر نگذارد و شما را نگفتم که طعام خورید که آن مزد من بود تا کار کنم که اگر کمتر خوردمی در کار ایشان تقصیر کردمی و آن فریضه من بود و پای برهنه از آن رفتم که میان خداوندان زمین ها عداوت بود. نخواستم که خاک زمین در کفش من رود و به دیگر زمین برده آید.» و بدین معلوم شود که صدق و راستی در کارها از تکلف اولیتر.
اگر ز نصرت غزنین به خانه باز رسید شگفت بود و عجب داشتند اهل عجم