معنی کلمه عتق در لغت نامه دهخدا
عتق. [ ع ِ ] ( ع مص ) آزاد گردیدن بنده از بندگی. ( اقرب الموارد ). || در اصطلاح شرع قوه ای است حکمیه که برای آدمی حاصل میشود جهت اثبات حق او در اینکه از بردگی و غلامی دیگران بیرون آید و آزاد شود و بالجمله قطع علاقه مملوکیت آدمی است. ( جامع الرموز ) ( از تعریفات ). در اصطلاح فقه آزاد کردن برده است و یکی از کتب فقه بهمین نام موسوم است.در شرایع آرد: آزاد کردن بردگان مورد اتفاق همه فقهاست حضرت رسول و ائمه اطهار مردم را بدین امر تشویق و ترغیب فرموده اند و در روایت است که هر کس برده ای را آزاد کند خدای تعالی به ازاء آن هر عضوی از اعضای او را از آتش جهنم آزاد گرداند و برده شدن را مخصوص کفار حربی دانسته است نه کفار ذمی که بشرایط ذمه عمل کنند. رجوع به عبد و شرایع ص 204 شود. || ( اِمص ) کَرَم. ( اقرب الموارد ). جوانمردی و مردمی.( منتهی الارب ). || جمال. || شرف. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || آزادی.( اقرب الموارد ). آزادی و آزادمردی. ( منتهی الارب ).
عتق. [ ع ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عتیق و عاتق. ( اقرب الموارد ).
عتق. [ ع ُ / ع ِ ] ( ع اِمص ) قِدَم و گفته اند عتق مخصوص بی جان است چون شراب و خرما و قدم به جاندار و بی جان هر دو گفته شود. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
عتق. [ ع ُ ت ُ ] ( ع اِ ) درختی است که از آن کمان سازند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
عتق. [ ع َ ت َ ] ( ع مص ) کهنه شدن. ( اقرب الموارد ).