عبرانی. [ ع ِ ] ( ص نسبی ، اِ ) لغت جهودان. زبان یهود. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) : سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سریانی مکان کز بهر حق جوئی چه جابلقا چه جابلسا.سنائی.و رجوع به عبرانیان شود.
نام اول قوم یهود که بعدها کلمه [ اسرائیلیان ] جای آنرا گرفت و در آخر [ یهود ] نامیده شدند ( در عصر اسارت بابلیان ) . چون ابراهیم از گذرگاه فرات گذشته باراضی فلسطین در آمد کنعانیان وی را به عبرانی ملقب نمودند و بعد از این لقب مذکور در خوانواده او باقی ماند و آنان در نزد مصریان و فلسطینیان نیز بدین لقب معروف گشتند . عبری، یهودی، لغت یهود، زبان یهود ۱ - عبری یهودی جمع عبرانیون عبرانیین . ۲ - زبان یهود عبری .
معنی کلمه عبرانی در ویکی واژه
عبری، یهودی. زبان یهود؛ عب
جملاتی از کاربرد کلمه عبرانی
که آمد مالک اینک از سفر باز به عبرانی غلامی گشته دمساز
برادران یوسف از سیّاره پنهان کردند که وی برادر ایشان است بلکه او را بضاعتی ساختند و بفروختند، و این چنان بود که یهودا طعام آورد از بهر وی بر عادت خویش و او را در چاه نیافت! برادران خبر کرد از آن حال، همه بیامدند و یوسف را با ایشان دیدند، حریت وی پنهان کردند و به عبرانی با یوسف گفتند که اگر تو به عبودیّت خویش اقرار ندهی ما ترا هلاک کنیم، یوسف گفت انا عبد و اراد انّه عبد اللَّه. پس او را بضاعتی ساختند و فروختند. و روا باشد که اسرار بمعنی اظهار بود، ای اظهروه بضاعة، یعنی اظهروا حال یوسف علی هذا الوجه، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَعْمَلُونَ بیوسف.
«گیرک پیتوئیتس» یا «کتاب پیتو» را باید نخستین و قدیمیترین اثر ادبیات مکتوب ارمنی بهشمار آورد. این کتاب حاوی سه بخش است که در یک بخش آن پیرامون زندگی یونانی سخن میرود، در بخش دیگر فولکلور عبرانی گردآوری شده و بالاخره در بخش سوم کتاب پیرامون مسائل گوناگون ادبی، علمی، فلسفی، منطقی و اجتماعی مطلبی درج گردیده است.
رافائل پاتای، انسانشناس و پژوهشگر کتاب مقدس، در کتاب الهه عبری مینویسد که دین یهود، به دور از یکتاپرستی ناب، از قدیم الایام حاوی عناصر قوی شرکآمیز بود، که اصلیترین آن فرقه اشره، الهه مادر بود. داستانی در کتاب داوران کتاب مقدس، پرستش اشره را در قرن دوازدهم قبل از میلاد نشان میدهد. اشره در اصل الهه کنعانی بود، پرستش او توسط عبرانیانی که با کنعانیان ازدواج کردند پذیرفته شد. او در ملاء عام پرستش میشد و با مجسمههای چوبی کندهکاری شده نشان داده میشد. مجسمههای زن برهنه کوچک متعددی از گل رس در سرتاسر فلسطین باستان یافت شدهاست و یک متن عبری قرن هفتمی کمک او را برای زایمان زنی میخواند.
و قیل کان بینه و بینهم حجاب، چون برادران در پیش وی شدند بعبرانی سخن گفتند، یوسف چنان فرا نمود که سخن ایشان نمیداند، ترجمان در میان کرد تا کار بر ایشان مشتبه شود، آن گه گفت: من انتم و ما امرکم و لعلّکم عیون جئتم تنظرون عورة بلادنا شما که باشید و بچه کار آمدید؟ چنان دانم که جاسوسانید تا احوال بلاد ما تعرّف کنید و پوشیدههای ما را بغور برسید و انگه لشکر آرید، ایشان گفتند: و اللَّه ما نحن بجواسیس و انّما نحن اخوة بنواب واحد و هو شیخ کبیر یقال له یعقوب نبی من الانبیاء. قال فکم انتم؟ قالوا کنّا اثنی عشر رجلا فذهب اخ لنا الی البریّة فهلک فیها و کان احبّنا الی ابینا. قال انتم ها هنا؟ قالوا عشرة. قال فاین الآخر؟ قالوا عند ابینا و هو اخو الّذی هلک من امّه و ابونا یتسلّی به. قال فمن یعلم انّ الّذی تقولون حقّ؟
که شد فارغ ز هر ننگی و نامی دلش مفتون عبرانی غلامی
و یوسف آن وقت سیزده ساله بود، چشم خلق بر وی افتاد فتنه اندر دلها پدید آمد و از وی هیبت بر مردم افتاد، چنان که در دل بر وی فتنه شدند و از هیبت وی درو نگرستن نتوانستند، یوسف بدان زیبایی و بدان صفت بشهر اندر آمد تا بقصر مالک ذعر، مالک بفرمود تا از بهر وی خانهای مفرد کردند و فرش افکندند و اهل خویش را گفت: کنیزکی نامزد کن تا خدمت وی کند، اهل وی گفت: این در مروّت نیست که کنیزکی با جوانی در یک خانه بود! مالک گفت تو اندیشه بد مکن که من از وی آن دانم از امانت و ترک خیانت و استعمال صیانت که اگر تو خدمت وی کنی من روا دارم. و گفتهاند آن شب که یوسف در مصر آرام گرفت، رود نیل عظیم گشت و فراخی طعام پدید آمد و نرخ وی بشکست و در شهر سخن پراکنده شد که مالک ذعر غلامی آورده که گویی از فرزندان ملوک است و از نسل انبیاء و این وفاء نیل و رخص طعام از یمن قدوم و برکت قدم اوست. بامداد همه قصد وی کردند و بدر سرای وی رفتند، مالک گفت شما را حاجت چیست؟ گفتند خواهیم که این غلام را ببینیم و دیدها بدیدن وی روشن کنیم، مالک گفت یک هفته صبر کنید تا رنج راه از وی زائل گردد و رنگ روی وی بجای خود باز آید، آن گه من او را بر شما عرض کنم که من نیّت فروختن وی دارم، این خبر به زلیخا رسید زن اظفیر، عزیز مصر، زلیخا را آرزوی دیدار وی خاست، چون شش روز گذشته بود از آن وعده کس فرستاد به مالک ذعر که فردا چون این غلام را بر مردم عرض کنی، بر در سرای من عرض کن، مالک جواب داد که من فردا این غلام را پیش تو فرستم که فرمان ترا ممتثل ام و امر ترا منقاد. زلیخا بفرمود تا میدان در سرای وی بیاراستند و کرسی از صندل سپید بنهادند و پردهای از دیباء رومی ببستند و بر طرف بام جماعتی کنیزکان بداشت با طاسهای گلاب و مشک سوده، و مالک ذعر در شهر ندا کرد که هر که خواهد تا غلام عبرانی را ببیند بدر سرای عزیز مصر آید. و یوسف را بیاراست، پیراهنی سبز در وی پوشید و قبایی سرخ در بست و عمامه سیاه بر سر وی نهاد و او را بر آن کرسی صندل نشاند. و زلیخا بر آن گوشه قصر بر تختی زرین نشسته و کنیزکان بر سر وی ایستاده، و در مصر زنی دیگر بود نام وی فارعه بیامد با هزار دانه مروارید، هر دانهای دو مثقال و هزار پاره یاقوت هر پارهای پنج مثقال و طبقی پیروزه و نمک دانی بدخش، آمد تا یوسف را خرد. و بازرگانان و توانگران شهر سواران و پیادگان همه جمع آمده و قومی دیگر که طمع خریدن نداشتند بنظاره آمدند. مالک ذعر آن ساعت گوشه پرده برداشت و جمال یوسف به ایشان نمود، چندین دختر ناهده حائض گشتند و خلقی بی عدد در فتنه افتادند و ملک ایشان الریّان بن الولید بن ثروان حاضر بود گفت: خرد واجب نکند که این بنده کسی باشد و من از خریدن وی عاجزم نه از آنک مال ندارم لکن محال بود که آدمیای این را خداوند بود، این سخن بگفت و عنان برگردانید و برفت.
به دلیل همانندی بسیار رویدادهای طوفان نوح در تورات و طوفان سومری و بابلی، سرچشمه داستان طوفان در تورات را روایتهای سومری دانستهاند. البته داستان طوفان در تورات، با شرح بیشتری نوشته شده است. ظاهراً عبرانیان، به نوشتههای سومری و اکدی دست یافته و نام نوح، یکی از قهرمانان قدیم خود را، جانشین نام اصلی کردهاند. بابهای ششم تا هشتم، سفر پیدایش به طوفان نوح میپردازد.
پس مالک او را دست و پای بسته بر شتر نشاند و سوی مصر رفتند، به گورستانی بر گذشتند براه در و یوسف قبر مادر خویش دید راحیل، خود را از سر اشتر بیفکند و گریستن و زاری در گرفت و گفت یا امّی یا راحیل ارفعی رأسک من الثّری و انظری الی ولدک یوسف و ما لقی بعدک من البلایا یا امّاه لو رأیتنی و قد نزّعوا قمیصی و فی الجب القونی و علی حرّ وجهی لطمونی و لم یرحمونی و کما یباع العبد باعونی و کما یحمل الاسیر حملونی. کعب احبار گفت آن ساعت که بر سر تربت مادر میزارید از هوا ندایی شنید که: «اصبر و ما صبرک الّا باللّه». غلام مالک ذعر چون وی را چنان دید بر وی جفا کرد و گفت: آمد آنچه مولایان تو گفتند! و لطمهای بر روی وی زد، هم در حال دست وی خشک شد، و ربّ العزّه جبرئیل را فرستاد تا در پیش قافله پرّی بر زمین زد، بادی عظیم سرخ برخاست و غبار بر انگیخت، چندانک اهل قافله همه متحیّر شدند و یکدیگر را نمیدیدند و خروشی و زلزلهای در قافله افتاد، مالک ذعر گفت گناهی عظیم است که ما را چنین گرفتار کرد و بر جای بداشت! غلام گفت یا مولای گناه من کردم که غلام عبرانی را بزدم و اینک دست من خشک گشته، مالک و اهل کاروان بنزدیک یوسف شدند و عذر خواستند و گفتند اگر خواهی ترا قصاص است و اگر نه عفو کن تا ربّ العزّه این صاعقه از ما بگرداند، یوسف عفو کرد و از بهر آن غلام دعا کرد و او را شفا آمد و دست وی نیک شد، مالک پس از آن یوسف را گرامی داشت و جامه نیکو در وی پوشانید و مرکوبی را از بهر وی زین کرد و بر وی نشاند. مالک ذعر گفت: ما نزلت منزلا و لا ارتحلت الّا استبان لی برکة یوسف و کنت اسمع تسلیم الملائکة علیه صباحا و مساء و کنت انظر الی غمامة بیضاء تظلّه. رفتند تا بیک منزلی مصر، مالک ذعر یوسف را غسل فرمود و موی سر وی شانه زد و بر اسپی نشاند و عمامه خزّ بنفش بر سر وی نهاد، و مردم مصر را عادت بود که هر گه که قافلهای آمدی مرد و زن جمله باستقبال شدندی، و آن سال خود رود نیل وفا نکرده بود، خشک سال پیش آمد و مردم را بطعام حاجت بود، بامداد خبر در افتاد که قافله در مصر میآید و طعام با ایشان، خلق مصر بیرون آمدند، یوسف را دیدند در میان قافله هم چون گل شکفته در بوستان و ماه درخشنده بر آسمان.
از چشمهٔ معرفت کسی آب خورد کاو عبرانی و ترک و تازی داند
در نامه به عبرانیان، تمایل ابراهیم به قربانی کردن اسحاق و نیز برکت دادن اسحاق به پسرانش یعقوب و عیسو به عنوان نمونههای ایمان ذکر شدهاند. در آیه ۱۹، نویسنده نجات اسحاق از قربانی شدن را مشابه رستاخیز عیسی مییابد و قربانی شدن اسحاق را پیشدرآمدی بر تصلیب عیسی محسوب میکند. ژوستین شهید دربارهٔ اسحاق مینویسد: «آنان اولین کسانی بودند که خود را وقف یافتن خدا کردند، ابراهیم پدر اسحاق، اسحاق پدر یعقوب، همانطور که موسی نوشتهاست.»
چرا دارید ازینسان تلخ کامم به طعن عشق عبرانی غلامم
انوری را چه زیان از سخنت؟! عربی را چه غم از عبرانی؟!
قوم سامی عربها، اکدیان و عبرانیان را شامل میشود.
روی ابو هریره قال قال رسول اللَّه (ص): «الزرقة یمن و کان داود (ع) ازرق»، ربّ العزّه با وی کرامتها کرد او را ملک داد و علم و حکمت و نبوّت، و او را کتاب زبور داد صد و پنجاه سوره بلغت عبرانی، در آن ذکر حلال و حرام نبود و حدود و احکام نبود، پنجاه سوره همه موعظت و حکمت بود، و صد سوره بیان وقایع و ذکر حوادث و سرگذشت بنی اسرائیل و غیر ایشان بود، و داود را صوتی خوش بود و نعمتی دلربای، هر گه که زبور خواندی بصحرا رفتی و علماء بنی اسرائیل با وی صف کشیده و دیگر مردمان از پس علما صف کشیده و جن از پس مردمان و شیاطین از پس جن و از پس ایشان وحوش و ددان بیابان گوشها فرا داشته و مرغ در هوا پروا پر زده، چون داود زبور خواندن گرفتی ایشان همه سماع کردندی و آب روان در جوی بایستادی و باد فرو گشاده ساکن گشتی از لذت نغمه داود. قال ابن مسعود: اعطاه اللَّه علم الحکم و البصر فی القضاء و کان لا یتتعتع فی القضاء بین النّاس. او را در حکم کردن و داوری بریدن میان مردم بصیرت بر کمال بود و دانش تمام، و ربّ العزّه بر وی منّت نهاده و گفته: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ».