عبث. [ ع َ ب َ ]( ع ص ، اِ ) هزل. ( اقرب الموارد ). هرز. ( منتهی الارب ). || ( مص ) کاری کردن که فایده آن معلوم نباشد یا فاعل آن را غرض درستی نبود. ( اقرب الموارد ). - عبث گفتن ؛ بی معنی و لاطائل حرف زدن. ( ناظم الاطباء ).
معنی کلمه عبث در فرهنگ معین
(عَ بَ ) [ ع . ] ۱ - (اِمص . ) انجام دادن کاری که فایدة آن نامعلوم باشد. ۲ - (ص . ) کار و تلاش بیهوده و بی فایده .
معنی کلمه عبث در فرهنگ عمید
۱. بیهوده. ۲. (قید ) به بیهودگی.
معنی کلمه عبث در فرهنگ فارسی
بازی کردن، کاربیهوده کردن، ارتکاب امری که فایده آن معلوم نباشد، کاربیهوده ۱ - ( اسم ) ارتکاب امری که نتیجه آن نا معلوم باشد . ۲ - ( صفت ) کار بیهوده امر بی فایده . ۳ - فعلی که مبدا بعد و اول و تخیل باشد بدون فکر و قوت شوقیه که مبدا بعید و متوسط است و با قوت عامله که مبدا اقرب فعل است و متطابق در غایت باشد یعنی شوقیه ما الیه الحرکه باشد همان طور که غایت قوت عامله همیشه ما الیه حرکه است . این نوع فعل را عبث نامیده اند .
معنی کلمه عبث در دانشنامه آزاد فارسی
عَبَث (در لغت به معنی بیهوده) در اصطلاح فلسفه، فعلی که دارای دو مبدأ حرکتی و دو غایت است. مبدأ بعید آن تخیل و غایت شوقیۀ آن همان غایت عامله است. با این توضیح که هر حرکتی چهار مبدأ یا محرک دارد: ۱. محرک اقرب یا قوای عضلانی که بدان «قوۀ عامله» گویند؛ ۲. محرک قریب، که عبارت از اراده و تصمیم مؤکد بر فعل است و بدان «اجماع» گویند؛ ۳. محرک بعید که عبارت از شوق و میل و برگرفته از قوۀ شوقیه است؛ ۴. محرک ابعد که علم تصوری یا تصدیقی است. بنابراین فعل عبث دارای غایت غیرعقلانی بوده و صرفاً ناشی از قوۀ شوقیه است.
معنی کلمه عبث در دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] در فلسفه اسلامی ، هر چیزی (غیر از ذات واجب بالذات) دارای علل مختلفی می تواند باشد. این علل، به دو دسته کلی تقسیم می شوند: ۱) علل ماهیت یا علل قوام؛ ۲) علل وجود. علل ماهیت یک چیز، عبارتند از ماده (علت مادی) و صورت (علت صوری) و علل وجود آن عبارتند از علت فاعلی (علت هستی بخش = معطی وجود) و غایت (علت غایی). در اینکه هر معلول مرکب (مادی) دارای علت مادی، صوری و فاعلی است، در میان اغلب فیلسوفان اختلافی وجود ندارد؛ اما در اینکه هر معلولی، دارای علت غایی باشد، گاهی شک می شود؛ زیرا عرف عوام برخی افعال و معلولها را عبث و بدون هدف و غایت می دانند که در نتیجه، با توجه به وجود چنین افعال و معلولهایی، چنین تصور می شود که وجود علت غایی برای هر معلولی ضروری نیست. در حالی که در فلسفه ، در جای خودش اثبات می شود که هر معلولی دارای غایت و علت غایی هست. علت غایی، چیزی است که معلول یا فعل، به خاطر آن و برای آن انجام می شود. مثلا اگر از چیزی را برمی داریم، علت غایی این فعل، "گذاشتن آن در جایی" است که در پایان این حرکت قرار دارد. چرا که این حرکت را به خاطر "گذاشتن آن چیز در آنجا" انجام داده ایم. هر حرکت و فعل ارادی، دارای علتهایی طولی است که یکی بر دیگری مترتب هستند؛ یعنی هر یکی از نظر رتبه پایین تر از دیگری است و تحقق علت پایینی، وابسته به تحقق علت بالایی است. مثلا در افعال و حرکات بدنی و مادی حیوانات ، ابتدا تصور فعل و فایده آن، تصدیق به فایده داشتن فعل، سپس شوق به فایده و شوق به فعل، پس از آن عزم و اراده و سپس حرکت عضلات پدید می آید تا فعل صورت گیرد. در اینجا تصدیق به فایده به تصور فعل و فایده آن وابسته است و به همین ترتیب، شوق به فایده و فعل، به تصدیق وابسته است و.... روشن است که بالاترین علت (تصور فعل و فایده)، دورترین علت به فعل نیز هست و لاجرم پایین ترین علت (در مثال یادشده حرکت عضلات)، نزدیکترین علت به حرکت و فعل شمرده می شود. علتهای طولی فعل را مبادی فعل نیز می نامند. در مورد حیوان یا انسان ـ همانطور که اشاره شد ـ نزدیکترین علت نسبت به فعل (حرکت)، قوه محرکی است که در عضلات قرار دارد که این قوه محرک، پس از فکر (با قوه عقل که مختص انسان است) یا تخیل (با قوه خیال که مشترک میان انسان و حیوان است) و پدید آمدن شوق و اراده در انسان یا حیوان، به حرکت در می آید و موجب تحقق فعل (حرکت) می شود. البته در افعال فاعلهای مجرد ( خداوند و عقول)، شوق و اراده (به معنایی که در حیوان و انسان هست) و قوه محرکه بدنی وجود ندارد و خود تصور، شوق و اراده نیز محسوب می شود. در میان علل و مبادی فعل ارادی (یعنی فعلی که با اراده انسانی یا حیوانی شکل می گیرد)، تصور و تصدیق ، علل شناختی و ادراکی هستند و شوق و اراده و قوه محرکه بدنی (مثل عضلات) علل عملی و حرکتی محسوب می شوند. علل شناختی فعل دو گونه اند: الف) ادراک عقلی که فکر نامیده می شود و ناشی از قوه ناطقه ( عقل نظری ) است و مختص انسان است؛ ب) ادراک تخیلی که تخیل یا خیال نامیده می شود و ناشی از قوه متخیله (قوه خیال) است و در انسان و حیوان وجود دارد. شوقی که در انسان پدید می آید و موجب انجام فعل می شود، یا ناشی از ادراک عقلی (فکر) است یا ناشی از ادراک خیالی (خیال)؛ و شوقی که در حیوان پدید می آید و موجب انجام فعل می شود، تنها ناشی از ادراک خیالی (خیال) است. شوق ناشی از ادراک عقلی، شوق فکری و شوق ناشی از ادراک خیالی، شوق خیالی نامیده می شود. دیدگاه فلاسفه اسلامی در مبادی فعل ارادی فیلسوفان اسلامی معتقدند که هریک از مبادی فعل ارادی (یعنی افعالی که انسان و حیوان ، با اراده خود انجام می دهند)، برای خود دارای غایت و هدفی هستند که تا نمودی از این غایت و هدف، پیش از فعل، در نزد آن مبادی وجود نداشته باشد، فعل صورت نمی گیرد. مثلا اگر مبدا ادراکی فعل، عقل باشد، تا عقل پیش از انجام فعل تصوری از غایت و نتیجه فعل نداشته باشد، و فایده داشتن چنان غایت و نتیجه ای را تصدیق نکند و آن غایت را به عنوان هدف برنگزیند، نوبت به شکل گیری شوق و اراده و حرکت عضلات نمی رسد و فعلی صورت نخواهد گرفت. همینطور در مرحله شوق و اراده، تا شوق به آنچه که در ادراک به عنوان هدف و غایت مطلوب پذیرفته شده، تعلق نگیرد، شوق و اراده به فعل تعلق نخواهد گرفت و در نتیجه، فعل انجام نمی گیرد. همچنین در مرحله قوه محرکه و عامله (مثلا عضلات) ـ که آخرین مبدا از مبادی فعل ارادی است ـ چنین غایت و هدفی وجود دارد؛ این غایت و هدف در قوه محرکه (عامله)، عبارت است از نهایت حرکت ؛ یعنی آنچه قوه عامله (مثل عضلات) می خواهد به آن برسد، "به نهایت رسیدن" حرکتی است که فعل نامیده می شود. مثلا اگر فعل مورد نظر، "بلند کردن جسمی تا ارتفاع دو متری" باشد، هدف عضلات از این فعل، انتهای حرکت بلند کردن است که این انتها عبارت است از "قرار گرفتن آن جسم در ارتفاع دو متری از زمین". اما اینکه هدف قوه ادراکی یا شوقی و ارادی نیز همین است یا نه، ارتباطی به قوه عامله (مثل عضلات) ندارد و همواره هدف قوه عامله، آن چیزی است که حرکت (فعل) مستقیما به آن منجر می شود. با توجه به مطالب یادشده، می توان گفت هدف و غایت مبدا ادراکی فعل (عقل یا خیال)، همواره با هدف و غایت شوق و اراده یکی است. یعنی اگر پس از مرحله ادراکی، شوق و اراده ای در درون انسان یا حیوان پدید آید، هدف و غایت این شوق و اراده همان چیزی خواهد بود که هدف و غایت مبدا ادراکی (عقل یا خیال) است. اما هدف و غایت مبدا ادراکی و شوق و اراده (که هدف این سه، یک چیز است)، همیشه با هدف و غایت قوه محرکه (یعنی انتهای حرکت) یکی نیست. زیرا ممکن است در ادراک و شوق و اراده، یکی از نتایج بعدی انتهای حرکت، به عنوان هدف برگزیده شده باشد نه خود انتهای حرکت. مثلا در مثال بالا، ممکن است هدف ادراک و شوق و اراده انسان از بلند کردن جسمی، قهرمانی در مسابقه وزنه برداری باشد که این هدف، از نتایج انتهای حرکت (بلند کردن وزنه) است نه خود انتهای حرکت که عبارت است از قرار گرفتن جسم (وزنه) در ارتفاع دو متری. تعریف «عبث» اگر نهایت حرکت ـ که غایت مبدا مباشر فعل، یعنی قوه محرکه یا عضلات است ـ با غایت شوق خیالی و شوق فکری، یکی باشد، فعل را دارای غایت ارادی می شمرند و به آن عبث نمی گویند؛ اما چنانچه غایت حرکت، تنها با غایت شوق خیالی یکی باشد، ولی در نتیجه حرکت ، غایت شوق فکری تحقق پیدا نکند، این فعل (حرکت) را عبث می نامند. به عبارت دیگر، با ملاحظه و تحلیل این گونه افعال در می یابیم که اساسا این افعال دارای مبدا فکری نیستند؛ به عبارت دیگر، اساسا قوه ای به نام قوه فکری (قوه ناطقه یا عقل نظری)، در انجام چنین افعالی دخالت ندارد و تنها قوه خیال است که مبدا ادراکی این افعال را تامین می کند. به این ترتیب، فعل عبث فعلی است که اولا، عقل و فکر در آن دخیل نیست و تنها خیال و شوق خیالی در آن دخیل است و ثانیا غایت و هدف شوق خیالی، همان غایت و هدف قوه عامله یعنی همان انتهای حرکت است. مثل اینکه گاهی نوزاد انسان ، حرکتی را در خیال خود تصور می کند و برای رسیدن به انتهای آن حرکت تلاش می کند؛ بدون آنکه هیچ تصوری از نتایج بعدی آن داشته باشد. در این صورت، مبدا ادراکی فعل، تنها خیال است و غایت شوق و خیال نیز همان انتهای حرکت (غایت قوه عامله) است ولذا فعل آن نوزاد، عبث نامیده می شود. عبث و هدفمندی ... [ویکی الکتاب] معنی عَبَسَ: چهره درهم کشید -اخم کرد - رو ترش کرد (فعل عبس از ماده عبوس به معنای چهره در هم کشیدن و تقطیب چهره است.عبارت "عَبَسَ وَبَسَرَ" یعنی : چهره در هم کشید و اظهار کراهت نمود ) تکرار در قرآن: ۲(بار) بی غرض. آن بر وزن فلس به معنی خلط است «عبث الشیء خلطه به» و بر وزن فرس به معنی بازی، شوخی و ارتکاب کار غیر معلوم الفایده یا بیفایده صحیح است (اقرب الموارد). . آیا پنداشتید که شما را بی غرض آفریدیم و به سوی ما برگردانده نمیشوید . آیا بر هر بلندی ساختمانی بعبث میسازید بی آن که غرض صحیحی در نظر داشته باشید؟! در نهج البلاغه حکمت 78 فرموده: «وَ لَمْ یُنْزِلِ الْکِتابِ لِلْعِبادِ عَبَثاً» کتاب را ببندگان بی غرض نازل نفرموده. از این کلمه دودفعه بیشتر در کلام اللّه یافته نیست.
معنی کلمه عبث در ویکی واژه
انجام دادن کاری که فایدة آن نامعلوم باشد. کار و تلاش بیهوده و بی فایده.
جملاتی از کاربرد کلمه عبث
عبث پیچیده در جان سبکرو جسم پا در گل مسیحای زمان در دامن مریم کجا ماند؟
از دیدگاه اسلام عالم تماماً مخلوق پروردگار یکتا است. در این منظومه هیچ آفرینشی، عبث نبوده وهیچ کدام ازآفریدهها ذاتاً پلید یا شر نیستند.
زمانی سیر صیادم هوس بود عبث از صیدش این ساعت رمیدم
خبر زآتش پنهان ما نداری حیف گداختن به وفای تو بیوفا عبث است
ز فسانه سازی این وآنگه رسد به معنی بینشان نشکسته بال و پر بیان به هوای او نپری عبث
سالها از پی وصل تو دویدم به عبث بارها در ره هجر تو کشیدم به عبث
توخویشرا مفروش ای پسر چنین ارزان که بهر جنتی و میروی بنار عبث
به سنگ خاره عبث تیشه می زند فرهاد به زور در دل کس جا نمی توان کردن
خون دل را عبث ز دیده مریز کهنه چون شد شراب ناب شود
عبث دل از غم آن شوخ کافرکیش میپیچد که گردد عقده محکم هر قدر بر خویش میپیچد
روح برگردِ سر صیّاد در پرواز ماند مشت بالی را عبث من در قفس پیچیدهام