عبای
جملاتی از کاربرد کلمه عبای
گویم ز دست بسته کلثوم در طناب یا طوق ظلم و گردن زین العبای تو
آل عبا در عبا هست فراوان، ولی همچو نسیمی بیار آل عبایی دگر
روایات بسیاری به نشستنِ حسن و حسین بر دوش پیامبر پرداختهاند؛ مانند روایت طولانی شدن سجدهٔ پیامبر در نماز بهخاطر آویختنِ حسنین از گردن او که در منابع سنی و شیعه آمده است. نیز اینکه پیامبر در حال سخنرانی دید که حسن زمینخورد و از منبر پایین آمد تا آندو را در آغوش بگیرد. همچنین از حدیثی نام میبرند که پیامبر در آن حسن و حسین را سرور جوانان اهل بهشت مینامد هر چند مروان بن حکم بر سر صحت این حدیث بحث و مجادله داشت. نیز میتوان به زمانی اشاره کرد که پیامبر، علی و فاطمه و حسن و حسین را زیر عبای خود گرفت و آنان را اهل بیت نامیده و بیان داشت که اینها از هرگونه گناه و آلودگی پاک هستند. این سخن به حدیث کسا مشهور شده است.
عبای عاشقان معراج شوق است ولی مرد هوایی بر هوا بست
در خلال این مراسم محمد حسن، حسین، علی و فاطمه را در زیر عبای خود جمع کرد و بنا بر منابع شیعی و برخی منابع اهل سنت آنها را اهل بیت خود نامید.
ولیکن خدمت دل به ز گریهست که اطلس میکند پنجه عبایی
بر تن او عبای عنابی معتدل قد و ریش محرابی
شاهین میزان باطاووس بستان در هوا میکوشید و پله و سنگ و حله و رنگ از سر دلبران میکشید و زبان از زبان حدائق و عبایق آیه انهای میخواند و خزان از شرابخانه رزان کأس دهاق بآفاق می داد.
آل عبایم و یقین اهل غنا فقیر من ظن غلط مبر که من چون تو غنا نمی خوهم
روایتهای بازگوشده از این داستان اندکی تفاوت دارند، ولی بهطور کلی ماجرا اینگونه گزارش شدهاست که محمد دستکم یکبار عبای خویش را بر روی فاطمه، علی و حسن و حسین انداخت و دعا کرد خداوند آنان را از پلیدیها دور نگاه دارد. اصحاب کسا در فرهنگ عامهٔ شیعه جایگاه مهمی دارند. حدیث کسا در مراسمهای مدایح و مناقب، عزاداریها، اطعام و توسل خوانده میشود. نزد شیعیان، برخی از آیات قرآن به این روایت وابسته دانسته میشود. ولی در میان اهل تسنن در تفسیر آن آیات اختلافاتی وجود دارد. از سوی دیگر، برخی اسلامپژوهان این روایت را با داستانهای همانند در مسیحیت سنجیدهاند.
محمد عبایی خراسانی در مصاحبه ای چنین میگوید:
هنگام فداکاری در زیر عبایید از بس که فضولید، از بس که جهولید
بفروخته دین را به یکی گرده و کرده پوشیده تن خویش به رنگی و عبایی
روزی علی مرتضی ع در خانه شد، حسن و حسین پیش فاطمه زهرا میگریستند، علی گفت یا فاطمه چه بودست این روشنایی چشم و میوه دل و سرور جان ما را که میگریند؟ فاطمه گفت یا علی مانا که گرسنهاند، که یک روز گذشت تا هیچ چیز نخوردهاند. و دیگی بر سر آتش نهاده بود علی گفت آن چیست که در دیگست؟ فاطمه گفت در دیگ هیچ چیز نیست مگر آب تهی، دل خوشی این فرزندان را بر سر آتش نهادم، تا پندارند که چیزی میپرم، علی ع دلتنگ شد عبایی نهاده بود برگرفت و به بازار برد و بشش درم بفروخت و طعامی خرید، ناگاه سائلی آواز داد که «من یقرض اللَّه یجده ملیّا وفیّا» علی ع آنچه داشت بوی داد، باز آمد و با فاطمه بگفت. فاطمه گفت: وفقت یا ابا الحسن و لم تزل فی خیر