عامی

معنی کلمه عامی در لغت نامه دهخدا

عامی. ( ص نسبی ) جاهل و بی سواد. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
عشق تو بکشت عالم و عامی را
زلف تو برانداخت نکونامی را.خاقانی.ای عشق تو کشته عارف و عامی را
سودای تو گم کرده نکونامی را
ذوق لب میگون تو آورده برون
از صومعه بایزید بسطامی را.بایزیدبسطامی.بساط سبزه لگدکوب شد بپای نشاط
ز بسکه عارف و عامی برقص برجستند.سعدی. || مقابل عَلوی. سید :
غریق منت احسان بیشمار تواند
ز لشکری و رعیت ز عامی و علوی.سوزنی.
عامی. [ عامی ی می ی ] ( ع ص ) نبت ٌ عامی ؛ گیاه خشک یکساله. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
عامی. [ عام می ] ( ع ص نسبی ) منسوب است به عامه ، ضد خاصه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه عامی در فرهنگ معین

( ~ . ) [ ع . ] (ص نسب . ) ۱ - منسوب به عامه . ۲ - در فارسی : جاهل ، بی سواد.

معنی کلمه عامی در فرهنگ عمید

۱. جاهل، نادان، بی سواد: بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط / ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند (سعدی: ۴۱۹ ).
۲. (اسم، صفت نسبی ) [مقابلِ علوی] [قدیمی] غیر سیّد.

معنی کلمه عامی در فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به عامه ( مقابل خاصه ) جمع عامیون . ۲ - بی سواد . ۳ - جاهل نادان : عارف و عامی . ۴ - غیر سید مقابل علوی سید : عامی و علوی توضیح این کلمه در اصل به تشدید میم است ولی در فارسی به تخفیف آمده : ای عشق تو کشته عارف و عامی را سودای تو گم کرده نکو نامی را . ( منسوب به بایزید بسطامی ? )
منسوب است به عامه ضد خاصه

معنی کلمه عامی در ویکی واژه

volgare
منسوب به عامه.
در فارسی: جاهل، بی سواد.

جملاتی از کاربرد کلمه عامی

و در جواب سؤال علوی و عامی فرموده:
از فعل خویش عارف و عامی کنند شرم روزی که دستگاه عدالت به پا کنی
ای دوست، اگر عارف راهی نخوری غم درد دل ایام نصیب دل عامیست
عامیان را خدایگان خوانند مهتران را به پاسبان خوانند
الا تا بر مزاج و طبع عامی نگویی ترک خیر و نیکنامی
هر کجا در زمانه دشنامی رفته بر لفظ خاص یا عامی
رد عام و قبول عامی چیست؟ گر تمامی تو ناتمامی چیست؟
چه جای آنکه زو پیغامی آید بخاصه کاتب و انعامی آید
فرهنگ‌های بسیاری در سراسر جهان از قارچ‌های جادو برای مصارف مذهبی و معنوی خود و همچنین به عنوان دارو در پزشکی عامیانه استفاده کرده‌اند یا همچنان استفاده می‌کنند.
تو در طلب قبول عامی زاهد من از طلب هر دو جهان آزادم
پی تاریخ تو جهان گوید کعبه ی خاص و قبله ی عامی