عامر

معنی کلمه عامر در لغت نامه دهخدا

عامر. [ م ِ ] ( ع ص ) آبادکننده. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ). || آباد و معمور. ( ناظم الاطباء ). و بر این تقدیر عامر به معنی معمور باشد چون دافق بمعنی مدفوق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث ). || زیارت کننده. ج ، عمار. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || اقامت کننده در محل معمور. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || ساکن خانه. ( منتهی الارب ). زیاد عمر کننده. || بسیار و فراوان.( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) بچه کفتار. ام عامر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || مار از جهت طول عمر. عوامر البیوت : هی الحیات. ( المنجد ) ( منتهی الارب ). || نام مردی است. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
عامر. [ م ِ ] ( اِخ ) جد جاهلی است پسران او بطنی از لواثه از قیس عیلان یا از بربرند و منزل و مأوای آنان به بهنسا از دیار مصر بوده است. ( از الاعلام زرکلی ).
عامر. [ م ِ ] ( اِخ ) بطنی است بزرگ از بنی کلب. ( معجم قبائل العرب ).
عامر. [ م ِ ] ( اِخ ) از قبائل عرب در جزائرند و مرکز آنها میان و هران و تلمسان است. ( معجم قبائل العرب ).
عامر. [ م ِ ] ( اِخ ) عشیره ای است که در زمانهای قدیم به ناحیه کورة به منطقه عجلون سکونت داشته و اکنون در قراء رحابا و کفرالماء پراکنده اند. ( از معجم قبائل العرب ).
عامر. [ م ِ ] ( اِخ ) عشیره ای است معروف به بوعامر،در اماکن متعدد در عراق که در نجف و رزازة و یوسفیه پراکنده اند و شغل آنان تربیت گاومیش است عده نفوس آنها بالغ بر شش هزار است. ( از معجم قبائل العرب ).
عامر. [ م ِ ] ( اِخ ) عشیره درزیه است مقیم در جبل حوران. اصل آن عشیره از آل ایوب به جبل اعلی از توابع حلب بوده است. ( از معجم قبائل العرب ).
عامر. [ م ِ ] ( اِخ ) عشیره ای است که معروف به عیال عامرند. ( از معجم قبائل العرب ).
عامر. [ م ِ ] ( اِخ ) بطنی است از قبیله سُبَیع مقیم عارض. ( از معجم قبائل العرب ).
عامر. [ م ِ ] ( اِخ ) عشیره بزرگی است از فضل از طوقه از بنی صخره یکی از قبائل بادیه شرق اردن. ( از معجم قبائل العرب ).
عامر. [ م ِ ] ( اِخ ) بطنی است از کلاب بن ربیعةبن عامربن صعصعةبن معاویةبن بکربن هوازن منصوربن عکرمةبن خصفةبن قیس بن عَیلان از عدنانیه. ( از معجم قبائل العرب ).

معنی کلمه عامر در فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) آباد کننده . ۲ - اقامت کننده در جای آباد. ۳ - (ص . ) معمور، آبادان .

معنی کلمه عامر در فرهنگ عمید

۱. آبادکننده.
۲. معمور، آباد.

معنی کلمه عامر در فرهنگ فارسی

نام دو امیر از سلسله بنی طاهر در یمن : عامر اول . صلاح الدین ملقب به ملک ظافر ( جل. حوالی ۸۵٠ ه.ق./ ۱۴۴۶ م. ) وی در مهاجمه صنعائ ( ۸۷٠ ه.ق ./ ۱۴۶۶ م . ) کشته شد. یا عامر دوم . صلاح الدین ملقب به ظافر. آخرین امیر بنی طاهر وی در یمن حکومت کرد ( جل. ۸۹۴ ه.ق ./ ۱۴۸۸ م . ۹۲۳ ه.ق ./ ۱۵۱۷ م . ) و در دفاع از بید در مقابل برسبای مصری کشته شد.
عمارت کننده، آبادکننده، اقامت کننده درمحل معمور، ساکن خانه، معمور، آباد
۱ - ( اسم ) آباد کننده . ۲ - اقامت کننده در محلی معمور . ۳ - زیاد عمر کننده ۴ - ( صفت ) معمور آبادان .
بن صعصعه بن عامر از قیس عیلان از عدنانیه جد جاهلی است .

معنی کلمه عامر در فرهنگ اسم ها

اسم: عامر (پسر) (عربی) (تلفظ: āmer) (فارسی: عامِر) (انگلیسی: amer)
معنی: آباد کننده، معمور، آبادان، بسیار عمر کننده، بسیار عمر کننده [تفألاً فرزندان خود را به این نام موسوم می نمودند]

معنی کلمه عامر در ویکی واژه

آباد کننده.
اقامت کننده در جای آباد.
معمور، آبادان.

جملاتی از کاربرد کلمه عامر

بود عامر ملک سلطان عالم چو آن هادم دار فرعون و هامان
ابوالحسن محمد بن یوسف عامری (به عربی: أبو الحسن محمد ابن یوسف العامری) فیلسوف، منطق دان و دانشمند معروف در سده چهارم هجری بود. ابوالحسن عامری از جمله مهم‌ترین فیلسوفانی است که در فاصله زمانی میان فارابی و ابن‌سینا می‌زیسته‌است.
سخن آنچه بایست با وی بگفت بدو گفت عامر سپس در نهفت
قیس عامری عمری سر به کوه و صحرا زد تا که سرّی از عشق لیلی آشکارا کرد
اسکندر عامری‌پور در ۱۶ خرداد ۱۳۶۵ در شهر کال‌ور سیتی در شهرستان لس‌آنجلس ایالت کالیفرنیا درگذشت.
در روایات مربوط به نخستین دوره فتوحات اسلامی، از برمک و نوبهار اسمی آورده نشده‌است. در دورهٔ خلافت علی بن ابی‌طالب و در سال ۴۲هجری قمری، بلخ جزو شهرهایی بود که بر ضد مسلمانان شورش کرده بود؛ تا اینکه معاویه حکومت خراسان را به عبدالله بن عامر بن کریز سپرد. در زمان وی بود که نوبهار تسخیر و ویران شد.
عبدالله مؤمنی (دانشگاه تربیت معلم)، مهدی امینی‌زاده (دانشگاه شهید رجایی)، رضا عامری‌نسب (دانشگاه شیراز و علوم پزشکی)، سعید رضوی فقیه (دانشگاه تربیت مدرس)
معنی دیگر گفته‌اند قراءت ابن عامر را که: هر یک چندی میگویند اینان که: کار محمّد و دولت او تباه و ناچیز و نیست گشت. هر گه که تأخّری افتادی در وحی یا قوّت دشمن بودی در جنگ، گفتندی: «درست»، یعنی انمحت و بطلت. «درّست» در شواذّ خوانده‌اند، یعنی که: ایشان گویند محمّد را این درس کرده‌اند و برو خوانده‌اند، یعنی مردمان درو آموخته‌اند، چنان که گفت: «وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ».
تا جهان باشد بود معمور بیت ملک و دین زانکه بیت ملک و دین را دولت او عامرست
رسیدند بر لشگر نابکار که از مرگ عامر بدندی فکار
نه اندر قرن هر که بد شد اویس نه هر عامری را توان گفت قیس
سر عامر بد کنش را فکند چو گویی مر او را به سم سمند
چو عامر که بد عم مرد پلید سخن های پور برادر شنید
عامری در سال ۱۱۸۰ق/ ۱۷۶۶م در شیراز درگذشت و در بقعهٔ شاهچراغ دفن شد؛ ماده‌تاریخ آن از نظمی تبریزی:
و قرأ ابن عامر: و کلّ بالرفع ای کل وعد اللَّه الحسنی وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ. فیثبت کلا علی ما یستحقه.
دوره بیست و دوم امیر حسین عامری