معنی کلمه عالي در لغت نامه دهخدا
اندک اندک علم یابد نفس چون عالی بود
قطره قطره جمع گردد و آنگهی دریا شود.ناصرخسرو.و آن درجت شریف و رتبت عالی. ( کلیله و دمنه ). || ( اِخ ) نامی از نامهای خدای متعال. || ( ص ) بزرگوار و فاضل. سرافراز. ( ناظم الاطباء ). || در اصطلاح درایت و نزد محدثان عبارت است از سندی که در آن علو باشد و مقابل او نازل است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). سندی که سلسله آن کوتاه تر از دیگر اسناد باشد و با واسطه کمتر نقل شود. || در اصطلاح معانی و بیان و نزد بلغا آن است که شاعر الفاظ فصیح در ترکیب چنان به جزالت ربط دهد که پنداشته آید که کلمه کلمه لطافت درجه درجه پذیرفته و پایه پایه در خوبی ارتقاء یافته و وی را اشعار از اشعار مردمان به مرتبت عالی تر بود که فصحاء به علو مرتبت او اقرار کنند.کذا فی مجمع الصنایع. ( کشاف اصطلاحات الفنون ص 1077 ).
- باب عالی ؛ درگاه سلطان عثمانی را میگفتند.
- جاه عالی ؛ عالی جاه. پایه و مرتبه بلند. و رجوع به عالیجاه شود.
- درگاه عالی ؛ درگاه شاه : قضات و صاحب بریدان درگاه عالی یا وی و نائبان وی باشند. ( تاریخ بیهقی ص 264 ).
- دیوان عالی کشور ؛ عالیترین مرجع قضائی. رجوع به دیوان... شود.
- رأی عالی ؛ رأی ثاقب و صائب و بلند : و رأی عالی چنین اقتضا میکند که... ( تاریخ بیهقی ص 271 ). و آنچه را رأی عالی بفرماید. ( تاریخ بیهقی ص 258 ).
- فرمان عالی ؛ فرمان که از مافوق صادر شود : فرمان عالی رسید به خط بونصر مشکان. ( تاریخ بیهقی ).
- لفظ عالی ؛ لفظ و گفتار شاه : و مثالها از لفظ عالی بشنود. ( تاریخ بیهقی ص 72 ).
- مجلس عالی ؛ مجلس سلطان.
- همت عالی ؛ همت بلند.
عالی. ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز. واقع در 28هزارگزی جنوب خاوراردکان و سه هزارگزی راه فرعی زرقان به بیضا و دارای 36 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).
عالی. ( اِخ ) دهی است از دهستان برخون شهرستان بوشهر بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در 126هزارگزی جنوب خورموج در ساحل خلیج فارس. ناحیه ای است جلگه ای و گرمسیر، مرطوب و مالاریایی و 81 تن سکنه دارد. اهالی فارسی زبانند آب آن از چاه تأمین میشود و محصولاتش غلات و خرما است ، و مردم آن به کشاورزی اشتغال دارند. راه آن شوسه سابق بوشهر - لنگه است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).