عالم گیر. [ ل َ ] ( نف مرکب ) جهانگیر. گیرنده عالم. آنکه یا آنچه جهان رافراگیرد. ( از ناظم الاطباء ). مسخرکننده : شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر او در همه شهنامه ها شد داستان انجمن.حافظ.
معنی کلمه عالمگیر در فرهنگ عمید
آنچه همۀ جهان را فرامی گیرد، جهان گیر.
معنی کلمه عالمگیر در فرهنگ فارسی
لقب دو تن از پادشاهان مغول هند : عالم گیر اول . اورنگ زیب محیی الدین بن شاه جهان . یا عالم گیر دوم . عزیزالدین بن جهاندار ابن شاه عالم بهادر شاه ( جل. ۱۱۶۷ ه.ق./ ۱۷۵۴ م.- ۱۱۷۳ ه.ق./ ۱۷۵۹ م. ). ۱ - آن که یا آن چه جهان را فتح کند جهانگیر فاتح : تیغ عالم گیر پادشاه . ۲ - آنچه جهان را فرا گیرد صیت عالم گیر
جملاتی از کاربرد کلمه عالمگیر
سکندر عادلشاه یکی از شاهان بیجاپور هندوستان و از دودمان عادلشاهیان بود. او در سال ۱۰۸۳ ه. ق. جانشین پدر خود علی عادلشاه دوم گردید؛ و در سال ۱۰۹۷ به اسارت عالمگیر افتاد و سه سال بعد درگذشت.
که دارد حسن عالمگیر دلدار مرا صائب؟ به هر جانب که رو آرم گل از دیدار می چینم
فروغ رایش چون آفتاب عالمگیر اساس جاهش مانند قطب پا بر جای
چنان فسانه حسن تو گشت عالمگیر که گشت خواب فراموش، ماه کنعانی
من که عالمگیر می گردم ز طوفان چون تنور در دهانم خاک اگر نان تن آسانی خورم
زندگانی تلخ خواهد کرد بر صید حرم تیغ عالمگیر او دامی که از جوهر کشید
به نام خود توانم گشت عالمگیر در عالم چو عنقا من هم از چشم خلایق گر نهان باشم
در همدان تحصیل کرد و علوم ادب عرب را نزد ابن فارس رازی آموخت. در سال ۳۸۰ قمری در سن ۲۲ سالگی به ری و به محضر صاحب بن عباد درآمد. سپس به گرگان و سپس در سال ۳۸۲ به نیشابور رفت و شهرتش بیشتر شد. در آنجا با ابوبکر خوارزمی دیدار کرد و منازعهٔ آنها به مفاخرت کشید و در این وقت شهرتش عالمگیر شد، و چون خوارزمی وفات یافت یکهتاز میدان شد. در سال ۳۸۳ از نیشابور بیرون رفت و مدتی در شهرهای مختلف خراسان به مدح امیران و بزرگان پرداخت.
ای خجسته ملک عالمگیر ملک چندین ملک در تسخیر
فتنه ی جان جهانی گر نبودی از نخست عشق ما بر یک طرف این حسن عالمگیر چیست
مژدهای کوشش که از توفان عالمگیر شوق خاک ساحل مرده ما هم شناور میشود
همیشه سایه این آفتاب عالمگیر زبهر نظم جهان در جهان بود یارب