معنی کلمه عالم در لغت نامه دهخدا
زمین است و آب است و آنگه هوا
و باز آتش آمد به ترتیب راست
کهین عالم این را نهد فیلسوف
که زندان جان است و دام بلاست.ناصرخسرو.باز در عواقب کارهای عالم تفکری کردم. ( کلیله و دمنه ). و بباید دانست که اطراف عالم پر بلا و عذاب است. ( کلیله و دمنه ).
- عالم جبروت . عالم سفلی. عالم عقلی. عالم علوی. عالم ملکوت. عالم لاهوت. رجوع به این کلمات شود.
عالم. [ ل ِ ] ( ع ص ) خردمند. دانا. کسی که او را دانش باشد. مقابل جاهل. ج ، عُلاّم و عالمون. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( از منتهی الارب ) :
چنین که کرد تواند مگر خدای بزرگ
که قادر است و حکیم است و عالم و جبار.ناصرخسرو.عالم که به جهل خود مقر شد
از جمله صادقین شمارش.خاقانی.اقوال پسندیده مدروس گشته و عالم غدار و زاهد مکار. ( کلیله و دمنه ).
گفتم میان عالم وعابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را.سعدی ( گلستان ).