عاطل
معنی کلمه عاطل در فرهنگ معین
معنی کلمه عاطل در فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] بی بهره.
۳. [قدیمی] بدون مسئول یا متصدی.
* عاطل وباطل: بیکار، بیهوده.
معنی کلمه عاطل در فرهنگ فارسی
۱ - بیکاره بیهوده . ۲ - بی معنی باطل . ۲ - زن بی گردن بند بی پیرایه جمع عواطل عطل .
معنی کلمه عاطل در ویکی واژه
بیکار، مهمل.
بی معنی، بیهوده.
بی پیرایه.
جملاتی از کاربرد کلمه عاطل
این سبب را آن سبب عامل کند باز گاهی بی بر و عاطل کند
هیچکس او سعی خود باطل کند؟ هیچکس او رنج خود عاطل کند؟
چو نوعروسان باید لباس و پیرایه ز باد و ابر تن و شاخ عاطل و عریان
قدرت نعوذبالله اگر سرکشی کند عاطل بماند افسر مردی و مردمی
ز حزم و عزم قضا، عاطل است و تو مشغول بقدر و جاه فلک حاسد است و تو محسود
مراثی و غزل دیگر نگوید شود از زیور اشعار عاطل
بهر تقطیع فعولن فاعلن مستفعلن آن یکی گشته و تد آن نفوس عاطله
چه استعدادهایی در گوشه و کنار این شهر عاطل و باطل ماندهاند و ما خبر نداریم.
نفس با نفس دگر چون یار شد عقل جزوی عاطل و بیکار شد
ای که بی در لفظ خامه تو نو عروس هنر بود عاطل
سر و برشان ز گردش ایام از حلی عاطل از حلل عاری