عاطل

معنی کلمه عاطل در لغت نامه دهخدا

عاطل. [ طِ ] ( ع ص ) بیکاره. بیهوده. تهی. فارغ : آن دیگر که از پیرایه خردی عاطل نبود. ( کلیله و دمنه ). چون سریر دولت از منصب شاهی خالی و عاطل ماند... دشمن قصد این دیار کند. ( سندبادنامه ص 80 ). || زن بی گردن بند. بی زیور. بی پیرایه. ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ). ج ، عَواطل و عُطَّل. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه عاطل در فرهنگ معین

(طِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - بیکار، مهمل . ۲ - بی معنی ، بیهوده . ۳ - بی پیرایه .

معنی کلمه عاطل در فرهنگ عمید

۱. ویژگی آنچه یا آن که به کار گرفته می شود، بیکار.
۲. [قدیمی] بی بهره.
۳. [قدیمی] بدون مسئول یا متصدی.
* عاطل وباطل: بیکار، بیهوده.

معنی کلمه عاطل در فرهنگ فارسی

بی پیرایه، بی چی ، بیکار، مهمل، بیهوده
۱ - بیکاره بیهوده . ۲ - بی معنی باطل . ۲ - زن بی گردن بند بی پیرایه جمع عواطل عطل .

معنی کلمه عاطل در ویکی واژه

ozioso
بیکار، مهمل.
بی معنی، بیهوده.
بی پیرایه.

جملاتی از کاربرد کلمه عاطل

این سبب را آن سبب عامل کند باز گاهی بی بر و عاطل کند
هیچکس او سعی خود باطل کند؟ هیچکس او رنج خود عاطل کند؟
چو نوعروسان باید لباس و پیرایه ز باد و ابر تن و شاخ عاطل و عریان
قدرت نعوذبالله اگر سرکشی کند عاطل بماند افسر مردی و مردمی
ز حزم و عزم قضا، عاطل است و تو مشغول بقدر و جاه فلک حاسد است و تو محسود
مراثی و غزل دیگر نگوید شود از زیور اشعار عاطل
بهر تقطیع فعولن فاعلن مستفعلن آن یکی گشته و تد آن نفوس عاطله
چه استعدادهایی در گوشه و کنار این شهر عاطل و باطل مانده‌اند و ما خبر نداریم.
نفس با نفس دگر چون یار شد عقل جزوی عاطل و بی‌کار شد
ای که بی در لفظ خامه تو نو عروس هنر بود عاطل
سر و برشان ز گردش ایام از حلی عاطل از حلل عاری