عاصف

معنی کلمه عاصف در لغت نامه دهخدا

عاصف. [ ص ِ ] ( ع ص ) مایل و خمیده هر چه باشد. سهم عاصف ؛ تیر کج و مائل از نشانه. || سخت : ریح عاصف ؛ باد سخت. یوم عاصف ؛ روز باد تند.ج ، عواصف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه عاصف در فرهنگ معین

(ص ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) مایل ، خمیده . ۲ - تند، شدید. ۳ - (اِ. ) باد سخت و تند. ج . عواصف .

معنی کلمه عاصف در فرهنگ عمید

۱. تند، شدید.
۲. (اسم ) باد تند و شدید.

معنی کلمه عاصف در فرهنگ فارسی

مایل، خمیده، ونیزبه معنی تندوشدید، بادتندوسخت
۱ - ( صفت ) مایل خمیده : سهم عاصف ( تیر کج و مایل از نشانه ) . ۲ - سخت شدید : ریح عاصف ( باد سخت ) یا یوم عاصف . روز باد تند . ۳ - ( اسم ) باد سخت و تند جمع عواصف .
مایل و خمیده هر چه باشد سهم عاصف

معنی کلمه عاصف در فرهنگ اسم ها

اسم: عاصف (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: āsef) (فارسی: عاصِف) (انگلیسی: asef)
معنی: باد تند و شدید، تندباد، ( در قدیم ) تند، سخت، شدید

معنی کلمه عاصف در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عَاصِفٍ: تند - سریع
ریشه کلمه:
عصف (۷ بار)
شدت. برگ. کاه. . آمد به آن بادی تند . اعمال کافران همچون خاکستری است که باد بر آن در روز طوفانی به شدت وزیده. «ریحٌ عاصِفَةٌ» یعنی باد طوفانی. . عصف را در آیه برگ، کاه و علف حبوبات گفته‏اند. المیزان آن را غلاف حبوبات از قبیل عدس و لوبیا و غیره گفته است. قول المیزان از همه بهتر و درست‏تر است زیرا «ذوُالْعَصْفِ» مقابل «ذات الْاَکْمام» است که درباره نخل آمده همان طور که از اکمام غلاف خرما مراد است از ذوالعصف نیز غلاف حبوبات مراد است در صحاح و قاموس در معنی «فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ» گفته شده «کَوَرَقٍ اُکِلَ حَبُّهُ وَ بَقِیَ تِبْنُهُ» مانند برگی که دانه‏اش خورده شده و کاهش باقی مانده است. علی هذا مراد از عصف در آیه غلاف دانه هاست و چون آنها بالاخره کاه خواهند شد بر آنها عصف اطلاق شده است و چون ذوالعصف از صفات مخصوصه حبّ است لذا نمی‏شود آن را برگ معنی کرد. . اگر مأکول به معنی جویده شده باشد مثل . که ظاهراً به معنی جویدن است، معنی آن است که خدا یاران فیل را مانند برگ و کاه جویده گردانید وگرنه باید عصف مأکول را همانطور که از صحاح و قاموس نقل شد به معنی غلافی که که مغزش خورده شده و پوستش مانده است بگیریم. المیزان گفته: عصف مأکول برگی است که دانه‏اش خورده شده و یا پوستی که مغزش خورده شده به قول بعضی مراد از عصف مأکول برگی است که اکال (کرم) آن را خورده و فاسد کرده است. ناگفته نماند عصف مأکول را سرگین معنی کردن درست نیست و از ساحت قرآن به دور است. اگر مراد از عصف مأکول پوستی که مغزش خورده شده باشد، مقصود از آیه آن است که خداوند شوکت و نیرو و اقتدار آنها را به وسیله حجاره سجّیل گرفت و بی نیرو و ضعیف و پراکنده شدند همانطور که قشر پس از خورده شدن مغز بی فایده می‏شود. به درستی معلوم نیست که اصحاب فیل همه مرده‏اند یا عدّه‏ای متفرق و پراکنده شده و عدّه‏ای مرده‏اند وجه دوم درست است . . ظاهراً مراد از عاصفات بادهای طوفانی است مثل . مشروح سخن در «رسل» گذشت.

معنی کلمه عاصف در ویکی واژه

مایل، خمیده.
تند، شدید.
باد سخت و تند.
عواصف.

جملاتی از کاربرد کلمه عاصف

اذا هبت ریاحک فاغتنمها فان لکل عاصفه سکون
در سال ۲۰۱۴ اعلام شد که او قرار است نقش اصلی را در فیلم علی و نینو به کارگردانی عاصف کاپادیا بازی کند.
ز مرکبش به گه تک سه باد رشک برند یکی شمال و دوم عاصف و سیوم صرصر
کریما! خداوندا! مهربانا! که بنده طعام و شراب می‌خورد، و با اهل خود عشرت میکند و او را در آن ثواب روزه داران میدهد، ازین عجب‌تر که او را طعام خوردن فرماید در وقت سحر، آن گه بنده را از آن سحور خوردن تعبیه‌های لطیف از غیب بیرون آرد، و رقم دوستی کشد. آری مقصود نه نان خوردن است، مقصود آنست تا بنده در کمند دوستی افتد، پس طعام خوردن بهانه است و سحور دام دوستی را دانه است. این همچنانست که موسی را لیلة النار آتش نمودند، آتش بهانه بود و کمند لطف در میان، آن تعبیه بود، ابر سیاه بر آمد، و شب تاریک در آمد، و باد عاصف در جستن آمد، بانگ گرگ برخاست و گله در رفتن آمد، و اهل موسی در نالیدن آمد، جهان همه تاریک شده و ظلمت فرو گرفته، موسی بیطاقت شده و ز جان خویش بفریاد آمده که:
آیت دیگر فرو گشادن بادهاست و گردانیدن آن از هر سوی، چنانک گفت عز و علا وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ بلفظ جمع قراءت مدنی و شامی و بصری و عاصم است و بلفظ واحد قراءت باقی. و جمع اشارت بباد رحمت است که راحت خلق را فرو گشاید، چنانک گفت وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ و قال تعالی: وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ. و بلفظ واحد اشارت بباد عذابست، که عقوبت قومی را فرو گشایند چنانک جای دیگر گفت وَ فِی عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الرِّیحَ الْعَقِیمَ. جای دیگر گفت فَأُهْلِکُوا بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ. عبد اللَّه عمر گفت بادها هشت اند چهار رحمت را و چهار عذاب را، اما آنچه رحمت است ناشرات، و مبشرات، و لواقح، و ذاریات، و آنچه عذاب است صرصر و عقیم اند در برّ، و عاصف و قاصف در بحر، و مصطفی ع هر گه که باد برآمدی گفتی: اللهم اجعلها ریاحا و لا تجعلها ریحا قال مجاهد هاجت الریح علی عهد ابن عباس، فجعل بعضهم یسب الریح، فقال لا تسبوا الریح و لکن قولوا اللهم اجعلها رحمة و لا تجعلها عذابا
و هو قوله: وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ. قال مقاتل: کان سلیمان استعمل علی کلّ صنف منهم جنیّا یردّ اوّلهم علی آخرهم لئلا یتقدّموا فی المسیر کما یصنع الملوک، و کان سلیمان یسیر فیهم لیکون اهیب له. روایت کنند از محمد بن کعب القرظیّ گفت: لشکرگاه سلیمان صد فرسنگ بود: بیست و پنج فرسنگ آدمیان داشتند، بیست و پنج فرسنگ جنّیان، و بیست فرسنگ وحوش بیابان، و بیست و پنج فرسنگ مرغان، و او را هزار کوشک بود از آبگینه بر چوب ساخته و او را هزار زن بود در آن کوشکها نشانده: سیصد از آن آزاد زن بودند، و هفتصد کنیزکان سریّت. و باد عاصف و باد رخا بفرمان وی بود چون خواستی که بر خیزد باد عاصف را فرمودی تا آن لشکرگاه وی جمله برداشتی و بهوا بردی، آن گه باد رخا را فرمودی تا نرم نرم آن را میراندی، گفتا مسیر و میان آسمان و زمین بود، حق جلّ جلاله وحی فرستاد که انّی قد زدت فی ملکک انّه لا یتکلّم احد من الخلائق بشی‌ء الّا جاءت الریح فاخبرتک به. تا اینجا روایت محمد کعب القرظی است.
حلمش سبب شدارنی، از عاصفات قهرش یکباره گشته بودی ، او تا دارض زایل
چون جست باد دولت تو مغتنم شمار زیرا که هست عاصفه را بیگمان سکون
عاصفه چون بیهده گرد آمده حاصل کارش همه گرد آمده
«فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً» لینة لیست بعاصفة «حَیْثُ أَصابَ» ای قصد، کما تقول للّذی یجیبک عن المسئلة: اصبت، ای قصدت المراد.
بهذا الصرصر العاصف کزو شروان مشوّش شد درخت القلبشان خشک و گل الارواح پژمرده است