عازم
معنی کلمه عازم در فرهنگ معین
معنی کلمه عازم در فرهنگ عمید
۲. آن که قصد دارد به طرف جایی حرکت کند.
معنی کلمه عازم در فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - آهنگ کننده بر کاری قصد کننده . ۲ - کوشش کننده .
جملاتی از کاربرد کلمه عازم
دل شد مقیم کویش و جان عازم سفر دل رخت میگشاید و جان بار میکند
چون شدم عازم درگاه تو آن طاعت را فرض شد قصر کنم همچو نماز سفری
زاهدان سبحه به کف عازم آن بزم شدند رقم نقل چو بر سبحه صد دانه زدند
روز اول که عازم نهضت گردید، مسلکی سخت و منزلی صعب دید که عالم سنگ و خاک بود و عادم حس و ادراک. نه قوت نشو و نما داشت نه نزهت آب وگیاه بهر سو جلوه میکرد بهر جا عشوه میساخت، نه چشمی عاشق دیدار دید، نه کس را طالب و خریدار. برقع دیدار گشود، دیده بیدار نبود، طلعت رخسار نمود، مردم هشیار ندید. جمله را غافل و مدهوش یافت و خفته و خاموش. نه اسمی از شوق و طلب بود، نه رسمی از وجد وطرب.
آه از آن دم که شد عازم میدان جنگ سرو ریاض حسن قاسم گلگون عذار
گشت عازم جنید، چون بشنید امر حق را ز جان و دل بگزید
و فی الخبر عن رسول اللَّه (ص) فی بعض الاحکام عزمة من عزمات ربی و العازم قریب من الحالف و تقول عزمت علی الامر اذا اجمعت علیه جدّک و صدق له قصدک.
کوچ کرد اردو به توفیق اله عازم قصر سقرلق پادشاه
آل بوسفیان «کذاب اشر» عازم جنگ «ملیک مقتدر»
چو شد عازم صدر آن انجمن به پیکار درخواست فصلی زمن
کوروش برای مدتی در دربار آژی دهاک ماند سپس به دستور وی عازم پارس شد. پدر کوروش کمبوجیه یکم و مادرش ماندانا از وی استقبال گرمی به عمل آوردند. کوروش در دربار کمبوجیه یکم خو و اخلاق پارسها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آنها را آموخت و با آموزشهای سختی که سربازان پارس فرامیگرفتند، پرورش یافت. بعد از مرگ پدر، وی شاه پارس شد.
بنیصدر نماینده دانشجویان دانشکده حقوق دانشگاه تهران در کنگره جبهه ملی ایران در سال ۱۳۴۱ و مسئول سازمان دانشجویان جبهه ملی در دانشگاه تهران بود. او دو بار به خاطر فعالیتهای سیاسی دستگیر و روانه زندان شد. پس از مجروح شدن در تظاهرات ۱۵ خرداد، او کشور را ترک کرد و عازم فرانسه شد.