عاریت

معنی کلمه عاریت در لغت نامه دهخدا

عاریت.[ ی َ ] ( ع ص ، اِ ) عاریة. آنچه بدهند و بگیرند. ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنچه از کسی ستانند برای رفع حاجتی و چون رفع حاجت کنند بازدهند. آنچه در اختیار انسان بود از مال خود و با خواستن ، گرفتن ، دادن ، کردن و شدن و سپردن ترکیب شود :
این همی گوید که دارم ملک از تو عاریت
وان همی گوید که دارم دولت از تو مستعار.منوچهری.چون میگذرد کار چه آسان و چه سخت
این یکدم عاریت چه ادبار و چه بخت.عنصری.گرچه بسیار دهد شاد نبایدت شدن
بعطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش.ناصرخسرو.عاریت داشتم این از تو تا یک چند
پیش تو بفگنم این داشته پیراهن.ناصرخسرو.خدای راست بزرگی و ملک بی انباز
به دیگران که تو بینی به عاریت داده ست.سعدی.این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم.حافظ.- پای عاریت ؛ پای مصنوعی.
- چشم عاریت ؛ چشم مصنوعی که بواسطه عمل جراحی بجای چشم معیوب گذارند.
- حیات عاریت ؛ زندگی ناپایدار. ( ناظم الاطباء ).
- دندان عاریت ؛ دندان مصنوعی.
- گیس عاریت ؛ گیس مصنوعی. کلاه گیس.
عاریة. [ ی َ ] ( ع اِ ) عاریت. هر چیز عاریتی ومنسوب به عار است از جهت آنکه طلب کردنش عار و ننگ است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ). || ( اصطلاح فقهی ) در اصطلاح فقهی عبارت از تملیک منفعت است بدون بدل و عوض. در ترجمه النهایه آرد: عاریت بر دو ضرب است ضربی از وی مضمون است بر همه حالی اگر بشرط کنند و اگر بشرط نکنند مانند زر و سیم وغیره ، و ضرب دیگر آنکه گیرنده عاریت ضامن نبود الا که خداوندش با وی ضمان کند و یا در نگه داشتن مسامحه یا تفریط کند. ( النهایه شیخ طوسی صص 296- 297 ). و رجوع به تعریفات جرجانی و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
در شرح لمعه نویسد که : عاریه از عقوده جائزه است که موجب جواز تصرف در عین است جهت انتفاع بردن با شرط بقاء اصل و آن از عقودی است که ایجاب و قبول آن رابا هر لفظی میتوان انجام داد. آنکه عاریه دهد مُعیرگویند و باید متصف به صفت کمال و عقل بوده بالغ و جائز التصرف باشد و آن که عاریه کند مُستعیرگویند و باید به کمال عقل آراسته و بالغ باشد. و احکام و شرائط آن از این قرار است :

معنی کلمه عاریت در فرهنگ معین

(یَ ) [ ع . عاریة ] (اِ. ) آن چه که داده یا گرفته شود به شرط بازگرداندن .

معنی کلمه عاریت در فرهنگ عمید

۱. چیزی که کسی برای انتفاع موقت از دیگری می گیرد و بعد پس می دهد، آنچه به شرط برگرداندن گرفته یا داده می شود: کهن خرقهٴ خویش پیراستن / به از جامهٴ عاریت خواستن (سعدی: ۱۹۱ ).
۲. [قدیمی، مجاز] زودگذر، ناپایدار.

معنی کلمه عاریت در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آن چه بدهند و بگیرند آن چه از کسی ستانند برای رفع حاجتی و چون رفع حاجتی کنند باز دهند . یا عاریت شش روزه . آسمان و زمین و آنچه در آنهاست . ۲ - تملیک منفعت است بدون بدل و عوض .

معنی کلمه عاریت در ویکی واژه

عاریة
آن چه که داده یا گرفته شود به شرط بازگرداندن.

جملاتی از کاربرد کلمه عاریت

گلگونه از جمال تو خواهد به عاریت باد صبا چو عرض گل و گلستان دهد
گروهی بین همه از خویشتن عور ز خود کرده لباس عاریت دور
مک‌کارتنی راجع به خلق شخصیت اول ترانه با نام «النر ریگبی» گفته که او کلمهٔ «النر» را از نام «النر بِران»، هنرپیشه‌ای که نقشی در فیلم کُمک! بیتل‌ها ایفا کرده‌بود گرفته و عبارت «ریگبی» هم از نام فروشگاهی در بریستول با نام «ریگبی اند ایونز» به عاریت گرفته‌شده‌است.
حسن رخسار قمر گر نبدی عاریتی گفتمی پرتو رویت به قمر می‌ماند
ویرژیل به پیروی از ایلیاد، بسیاری از القابی که هومر به آئنیاس داده را به عاریت گرفته‌است، از جمله: قهرمان، بزرگوار، عالی اما ویرژیل در انئید به آئنیاس دو لقب نیز از خود می‌دهد: «پدر» و «پیوس» (پارسا). لقب‌های به کار رفته توسط ویرژیل نمونه‌ای از نگرش متفاوت با هومر است، زیرا در حالی که او در ادیسه (حیله‌گر) است، ویرژیل آئنیاس را به عنوان («پرهیزگار»)، که لحن اخلاقی قوی را می‌رساند، معرفی کرده‌است. به نظر می‌رسد که هدف از این القاب تقویت مفهوم مأمور الهی بودن آئنیاس به عنوان پدر و بنیانگذار نژاد روم است و نشاندهنده شخصیتی است که از طرف خدایان برای انجام مأموریت الهی مأمور است به همین ترتیب، آئنیاس زمانی که به نفع مردانش عمل می‌کند، «پدر» نامیده می‌شود.
با دل صد چاک از دنبال محمل چون جرس می‌کنم افغان و می‌آیم به پای عاریت
مکن از بوی و رنگ ره را گم کان بود عاریت چو می در خم
چونت بخواهند باز عاریتی جان از دلت آنگه دهی به معصیت اقرار
طبع من از شاعران شعر کند عاریت لعل کس ار عاریت سوی بدخشان برد
چون زبان جاده خاموشی گزین از هر سؤال درمرو از جای چون کوه از صدای عاریت
از لباس سرخ و زرد عاریت گشتم خلاص تا مرا چشم تماشا بر گل رعنا فتاد
تن خانه عاریت بود در بر جان جان را چه زیان ز جامه گر پاره بود