معنی کلمه عاجل در لغت نامه دهخدا
نعمت عاجل و آجل بتوداد از ملکان
زآنکه ضایع نشود آنچه بجای تو کند.منوچهری.این مرادعاجلش حاصل کند بی اجتهاد
وآن هوای آجلش حاصل کند بی انتظار.منوچهری.زیرا که نادان جز به عذاب عاجل از معاصی باز نیاید. ( کلیله و دمنه ). راحت عاجل را به تشویش محنت آجل منغص کردن خلاف رای خردمند است. ( گلستان ). || شتاب کننده و آنچه به شتاب باشد. ( غیاث اللغات ). بی مهلت. ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ). سریع. ( منتهی الارب ) :
زهر نزدیک خردمندان اگرچه قاتل است
چون ز دست دوست میگیری شفای عاجل است.سعدی ( کلیات چ فروغی ص 439 ).|| شتاب.( منتهی الارب ).