ظماء. [ ظِ ] ( ع ص ) ظماء بودن فصوص اسب ؛ بندهای آن سست و فروهشته و پرگوشت نبودن. || ( مص ) تشنه یا سخت تشنه شدن. ظماءَة. || ( اِمص ) ظِما. تشنگی : مرا چو تیغ دهد آب ، آبگون گردون هرآنگهی که بنالم به پیش او ز ظما چو تیغ نیک بتفساندم ز آتش دل در آب دیده کند غرق تا به فرق مرا.مسعودسعد.هرچند بیش گریم تشنه ترم به وصل از آب کس شنید که افزون شود ظما.مسعودسعد.جوق جوق اسپاه تصویرات ما سوی چشمه ی ْ دل شتابان از ظما.مولوی. ظماء. [ ظُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ ظمآن نادراً. ظماء. [ ظِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ ظمآن. ظماء. [ ظَ م َءْ ] ( ع مص ) ظِماء. ظماءَة. تشنه شدن یا سخت تشنه شدن. || آرزومند و تشنه چیزی گردیدن.
معنی کلمه ظماء در فرهنگ معین
(ظَ ) [ ع . ] (مص ل . ) تشنه شدن ، سخت تشنه گردیدن .
معنی کلمه ظماء در ویکی واژه
تشنه شدن، سخت تشنه گردیدن.
جملاتی از کاربرد کلمه ظماء
پس خوشا به حال کسی که دل به دنیا نبندد و زهد در آن را اختیار کند و همین قدر بس است در فضیلت زهد که همه انبیا و اولیا به آن صفت موصوف، بلکه اشهر صفات ایشان بود و هیچ پیغمبری مبعوث نشد مگر با زهد و اگر نه این بودی که قرب به پروردگار، و نجات در دار قرار به آن موقوف بدی، عظماء نوع انسان، و برگزیدگان خداوند منان، و آگاهان از حقیقت کار، و دانایان اسرار بر خود چنین تنک نگرفتندی.
سهل یمینها و صعب بنیلها امن الکتاب بمعرة العظماء
و ان اضحی بهم ظماء شدید فها بحر من الماء المعین
بلی کسی را که محبت به حد افراط رسیده باشد گاه باشد از شراب محبت چنان بی خود و مدهوش و مضطرب و حیران گردد که بی اختیار آثار محبت از او به ظهور رسد، چنین شخصی معذور، زیرا او در تحت سلطان محبت مقهور است و کسی که دانست معرفت و محبت خدا به نحوی که سزاوار او است از قوه بندگان خارج است و مطلع شد به اعتراف عظماء بنی نوع انسان از انبیا و اولیا به عجز و قصور، و از احوال ملائکه ملکوت و سکان قدس و جبروت آگاه گردیده و شنید که یک صنف از اصناف غیر متناهیه ملائکه صنفی هستند که عدد ایشان بقدر جمیع مخلوقاتی است که خدا آفریده و ایشان اهل محبت خدایند و سیصد هزار سال پیش از خلق عالم ایشان را خلق کرده و از آن روزی که خلق شده اند تا به حال به غیر از خداوند متعال هیچ چیز به خاطر ایشان خطور نکرده و غیر او را یاد ننموده اند، شرم می کنند و خجالت می کشند که محبت خود را معرفت و محبت نام نهند و زبان آنها از اظهار این دعوی لال می گردد.
ملکزاده گفت: شنیدم که شاه اردشیر که بر قدماءِ ملوک و عظماءِ سلاطین بخصایصِ عدل و احسان متقدّم بود و مادرِ روزگار بفرزانگی او فرزندی نزاد، دختری داشت چنان پاکیزه پیکر که هرک در بشرهٔ او نگاه کردی، مَا هَذَا بَشَراً، بر زبان راندی و هرک لحظهٔکرشمهٔ الحاظِ او بدیدی، اَفَسِحرٌ هذَا، برخواندی. صورتی که مثلِ آن بر تختهٔ مخیّله نقش نتوان کرد، جمالی که نظر در آینهٔ تصوّر نظیر آن نبیند.
قالَ الْمَلَأُ و هم الکبراء و العظماء من قوم صالح الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا یعنی الذین تکبروا عن الایمان، لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا یعنی المؤمنین. آن گه تفصیل داد، و گفت: لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ سروران و گردنکشان ایشان گفتند مؤمنان مستضعفان را: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ الیکم؟ شما میدانید که صالح فرستاده خداست بشما؟