معنی کلمه طیران در لغت نامه دهخدا
این کبوتر که نیارد زبر کعبه پرید
طیرانش نه ببالا که بپهنا بینند.خاقانی.طیران مرغ دیدی تو ز پای بند غفلت
بدرآی تا ببینی طیران آدمیت.( گلستان ).چهارم خوش آوازی که بحنجره داودی آب از جریان و مرغ از طیران بازدارد. ( گلستان ).
از گلیم خویش نگذارد برون پا مرد عشق
دل کند هرچند طیران در فضای خود بود.ملا قاسم مشهدی.با والد ماجدم بسی سال
کردی طیران به یک پر و بال.درویش واله هروی ( در مدح میر حسن اوبهی ).|| دراز گردیدن چیزی. ( آنندراج ).
طیران. ( اِخ ) مافروخی در کتاب محاسن اصفهان در دو مورد این اسم را ایراد کرده ، یکی در مورد ذکر قصور معروف اصفهان که گوید: و قصر صخربن سدوس بطیران. ( چ طهران ص 56 ). دیگر درمورد ذکر جوامع اصفهان که گوید: و الجامعان الکبیر العتیق البدیع الانیق بنی اصله القدیم عرب قریة طیران و هم التیم. ( محاسن اصفهان مافروخی چ طهران ص 84 ).
و شاید «طیرا» که یاقوت حموی از قراء اصفهان شمرده با طیران هر دو یک موضع باشد و معلوم نیست ضبط کدام یک از این دو لفظ اصح است. و نیز رجوع به طهران شود.