معنی کلمه طیب در لغت نامه دهخدا
آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب
با صدهزار زینت و آرایش عجیب.رودکی.و آنچه اندرخور این هفده غلام بود از طرائف و طیب و جواهر. ( ترجمه طبری بلعمی ). و از وی [ هندوستان ] طیبهای گوناگون خیزد و مشک و عود و عنبر و کافور. ( حدود العالم ). و همه طیبی که آنجا [ به اهواز ] بری از هوای وی بوی او برود. ( حدود العالم ).
بدرگاه بردند چندی صلیب
نسیم گُلان آمد و بوی طیب.فردوسی.در ورقی دیدم نبشته بفرمان امیرالمؤمنین نزدیک امیر ابوالفضل...برده آمد از زر چندین... و طیب... مبلغش سی بار هزارهزار درم بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191 ). و مشک و عنبر و کافور و زعفران و عود و دیگر طیبها او به دست آورد. ( نوروزنامه ).
غرس معالی او بلطف تربیت و طیب آب و تربت شاخها کشیده. ( ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 255 ).
این کعبه ناف عالم و از طیب ساختش
آفاق وصف نافه مشک تتار کرد.خاقانی.الزباد، نوع من الطیب. ( ابن البیطار ).
شبی در جوانی و طیب نعم...سعدی ( بوستان ).چنین صفتها که بیان کردم ای پسر در سفر موجب جمعیت خاطر است ، و داعیه طیب عیش. ( گلستان ). و رجوع به شعوری ج 2 ص 167 شود. || پاک. پاکیزه. || حلال. ( منتهی الارب ). || خوش مزه. ( آنندراج ). ج ، اطیاب. ( منتهی الارب ).
- به طیب نفس ؛ به میل خود. بی عنف و کره. بی اکراه. بی اجبار. به رضا و رغبت. بطیب خاطر. با خواست خویش. یقال : فعلت ذلک بطیب نفسی ؛ و طیبة نفسی ، یعنی کردم این کار را به خوشی خویش بی اکراه دیگری. ( منتهی الارب ).