معنی کلمه طیان در لغت نامه دهخدا
طیان. ( اِخ ) دهی از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد در 42 هزارگزی جنوب خاوری دورود کنار راه مالرو کرجیان بقطعه رستم. کوهستانی و سردسیر با 108 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).
طیان. ( اِخ ) دهی از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد در 53 هزارگزی جنوب باختری سپیددشت و 24 هزارگزی باختر ایستگاه کشور. جلگه و گرمسیر مالاریائی با 60 تن سکنه. آب آن از چشمه ها. محصول آن غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).
طیان. [ طَی ْ یا] ( ع ص ) رجل ٌ طیان ٌ؛ مرد گرسنه. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). || گل گر. ( مهذب الاسماء ). بناء. گلیگر. راز. گلکار. کلال. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).
طیان. [طَی ْ یا ] ( اِخ ) از اعلام است که جمعی از آنها چون بنا بوده اند خود را منسوب بدان ساخته اند. ( سمعانی ).
طیان. [ طَی ْ یا ] ( اِخ ) ابوالعباس احمدبن محمدبن یوسف بن اسحاق السخی ( ظ: الشیخی ) الطیان الشاعر بالعجمیة. وی اهل قریه شیخ بوده. بیشتر اشعار او در سحق و مطاینه ( ظ : مطایبه ) میباشد. دیوان وی در مرو شهرتی دارد. در آخر توبه کرد و دیگر دهان و زبان به گفتار شعر نیالود، و چون بصنعت بنائی آشنا بود بدان پیشه اشتغال ورزید و گویند مناره ای که بر در جامع مدینه و جامع قریه شیخ برپاست از بناهای اوست. از ابورجاء محمدبن حمدویه الشیخی الهورقانی روایت دارد و ابوعلی الحسین بن علی البردعی السمرقندی نیز از وی روایت کرده است. ( سمعانی ).
هدایت در مجمع الفصحاء آورده که : طیان حکیمی دانا و شاعری توانا و بلیغی تیززبان وفصیحی شیرین بیان بوده. از بم است که قلعه ای محکم است در حدود کرمان و ثغور سجستان. بهر صورت طیان را ژاژخا لقب کرده اند و ژاژ طیان مشهور است لکن معلوم نشدکه جهت آن چیست ، همانا اعداء این لقب بر او بسته اندو خاطرش خسته. صاحب دیوان بوده اما به دست نمی آید. و از اشعارش نوشته شد:
چو نیست روی سعادت گمان برم که مگر
قضا مزاج زحل داد سعد کبری را
چه گویم از غم گیتی که هرچه میگویم
بسوزد آتش اندوه لفظ و معنی را
من قصائده فی الشتائیة:
روزی که بر زمین و کُه از سردی هوا