طپانچه

معنی کلمه طپانچه در لغت نامه دهخدا

طپانچه. [ طَ چ َ / چ ِ ] ( اِ ) طبانچه. اصلش تپانچه است. سیلی. چک. طپنچه. لطمة. زخم با کف دست. توگوشی. بناغوشی. بناگوشی ( در تداول گناباد ). طماچه :
خان بزاری و بخواری بازگشت
از طپانچه لعل کرده روی و ران.فرخی.گشت بناخن چو پیرهنش مرا روی
شد ز طپانچه مرا چو معجر او بر.مسعودسعد.نرگس او شد ز دیده همچو نیلوفر در آب
وز طپانچه دو رخ من رنگ نیلوفر گرفت.مسعودسعد.از طپانچه گشته رخسارش چو نار و پس بر او
قطره های اشک بر چون دانه های ناردان.وطواط.

معنی کلمه طپانچه در فرهنگ معین

(طَ چِ ) (اِ. ) نک تپانچه .

معنی کلمه طپانچه در فرهنگ عمید

= تپانچه

معنی کلمه طپانچه در فرهنگ فارسی

تپانچه
اصلش تپانچه است سیلی چک

جملاتی از کاربرد کلمه طپانچه

ز بس طپانچه که هر شب بروی برزدمی بزور بودی بر روی من هزار نشان
طپانچه بر اعضای خود می‌زنی تبر خیره بر پای خود می‌زنی
وز طپانچه بدش ارغوانی عذار گریه طوفان نوح ناله صوت هزار
به ضرب طپانچه تو را آن ز کف نگردد جدا چون جلاجل ز دف
زنم چندان طپانچه بر سر و روی که یارب یاربی خیزد ز هر موی
ور بخشمش طپانچه بزند بشکندش از نهیب هفت اندام
گفتی ‌کسوف یافت مگر خورشید از بس‌ طپانچه بر مه انور زد
اگر بنفشه نسازد رخ از طپانچه کبود مدام خون زد و چشمش بروی مژگان باد
بر رخ دف چند طپانچه بزن دم ده آن نای سگالنده را
مهی که زینت حسنست گرمی خویش طپانچه بر رخ خورشید می‌زند رویش