طپان. [طَ ] ( نف ، ق ) بیقرار. بی آرام. مضطرب. طپنده. در حال طپیدن. ضجر. هلوع. ( منتهی الارب ). تپان : طپان ماده بفتاد و نر برپرید بیامد همانجا که بد آرمید.اسدی ( گرشاسبنامه ).شب دیده بر سپهر و بر انجم گماشتم تا خود نظیر نجم کله دوز من کدام دیدم همه طپان و بی آرام و شوخ چشم او بازآرمیده و پرشرم و کش خرام.سوزنی.دل اندر برطپان از بهر یارش چو شب تاریک گشته روزگارش.نظامی.
معنی کلمه طپان در فرهنگ معین
(طَ ) ۱ - (ص فا. ) تپنده . ۲ - (حامص . ) بی قرار، مضطرب .
معنی کلمه طپان در فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) طپنده تپنده . ۲ - بی قرار بی آرام مضطرب .
معنی کلمه طپان در ویکی واژه
تپنده. بی قرار، مضطرب.
جملاتی از کاربرد کلمه طپان
بر دست و لب تو سودها دید لبم یکبوسه بصد طپانچه بخرید لبم
رضیسان سرخ دارم از طپانچه روی خود ترسم که رنگ لاغری از کشتنم سازد پشیمانش
راه رو را گر بخواهی دوخت کفش بس طپانچه میزنی تو با درفش
گشتهست طپان جانم ای جان و جهان برگو هین سلسله درجنبان ای ساقی جان برگو
گفت یا رب کن قبول این کشته در خون طپان سوی جدش کرد رو پس با دو صد آه و فغان
در خاک و خون طپان مه رخسار شه نگر زنگ جفا بر آینۀ حق نما ببین
«سخنان ما بسیار ریشهدار است و هیچگاه با طپانچه از میان نخواهد رفت.»احمد کسروی
از فیلمهای معروف او میتوان به بازی در فیلم مردی با طپانچه طلایی اشاره کرد.
دلم بسینه طپان است زین هوا چو نمرغ که در قفس ز نسیم گل اضطراب کند
چو مقبل کمر بست پیش آر کفش طپانچه نشاید زدن با درفش
زد ورا یک طپانچه بر رخسار تا شد از درد چشم او خونبار
بزد دست و بدرید جامه به زار به رخ برزده از طپانچه هزار
در اصل به معنی سیلی و ضربه با دست ولی بعدها برای اشاره به سلاح کمری به کار رفتهاست. طپانچه هم نوشته شده.