جملاتی از کاربرد کلمه طولانی
گفتم از آن طره طرار برگوقصه ای گفت طولانی است آن شرحی که درطومار داشت
- غیبتش طولانی شد و ناکام باز آمد.
هرگزش فراموش نمی کنم آن گاه که سرشار از جوانی پدیدار شد و گفت برگو بدانم اشتیاق با تو چه کرد؟ و گفتمش: قصه ی ما طولانی است و ترا تنگدلی آرد.
کفتگوشان چو گشت طولانی خاست بر پای مرد وجدانی
راهی است سوی کوی تو چون موی توای محتشم باریک و تاریک و سیه طولانی و پرپیچ و خم
وقت عرض دعا رسید سلیم گفتگو را مساز طولانی
همیشه تا که در عرض سخن گرچه بود قانع ممل افتد ادا مقصود را افتد چو طولانی
قصهٔ طولانی زلف تو دارم بر زبان تا قیامت کی تواند شد تمام این سرگذشت
برکران آبهای آسمان سیمای او بسته کشتیهای طولانی ز راه کهکشان
گهی از چشم مخمورش سخن رانم، زهی مستی! گهی در زلف او پیچم، زهی سودای طولانی