طور

معنی کلمه طور در لغت نامه دهخدا

طور. ( اِ ) دام. شبکه ( یعنی جامه ای از رسن یا طناب مشبک ). شبکه که بدان ماهی گیرند. شبکه صیاد. طور ماهیگیران. بیاحه. دام ماهیگیری. || قسمی پارچه دیداری.
طور. ( ع اِ ) پیرامون سرای. ( منتهی الارب ). فنای خانه. ( منتخب اللغات ). || حد و نهایت چیزی. ( منتهی الارب ). || کوه. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ) ( دهار ).
طور. ( اِخ ) سوره پنجاه ودومین از قرآن کریم ، مکیه و آن چهل ونه آیت است ، پس از ذاریات و پیش از نجم.
طور. ( اِخ ) از حدود و نواحی بیضاست به فارس به چهارفرسنگی بیضا بر سر راه شیراز به سمیرم. ( فارسنامه ابن البلخی چ اروپا ص 129 و 161 ).
طور. ( اِخ ) دهی جزء دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک در 24 هزارگزی جنوب باختری فرمهین و 6 هزارگزی راه مالرو عمومی. کوهستانی و سردسیر با 323 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و محصول آنجا غلات و انگور و میوه جات. شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و جاجیم بافی. راه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ).
طور. ( اِخ ) کوهی که موسی بر آن بمناجات شد. نام کوهی که موسی علیه السلام بر آن بمناجات شدی. طور سیناء در شبه جزیره سیناء . رجوع به طور سینا شود :
هرکه در مصر شود یوسف چاهی نشود
هرکه بر طور شود موسی عمران نشود.سنائی.آب پیراهن سنگ ار بشود نیست عجب
که دم آتش طور از ید بیضا شنوند.خاقانی.نشگفت اگر ز هوش شود موسی آن زمان
کایزد به طور نور تجلی برافکند.خاقانی.مهر و مه گوئی بباغ از طورنور آورده اند
بر سر شروانشه موسی بنان افشانده اند.خاقانی.بر اسب چون بدیدش با رمح گفت گردون
دیدم پس محمد موسی و طور و ثعبان.الملک المعظم پیغو ( از لباب ج 1 ص 54 ).چه دهر پرتو رایت بدید بیش نکرد
حدیث آتش موسی که تافت از کُه طوررضی الدین نیشابوری ( از لباب ج 1 ص 226 ).آنچه بخشند چه بسیار و چه کم
نیست برگشتن از آن طور کرم.جامی.چو رسی به طور سینا ارنی نگفته بگذر
که نیرزد این تمنا بجواب لن ترانی. ؟
کوهی است نزدیک ابله ( صحیح : ایلة ) منسوب بسوی سینا و سینین و کوهی است بشام منسوب به سینا به قولی. ( منتهی الارب ). و دیگر کوه طور است که ایزدتعالی با موسی علیه السلام مناجات کرد و آنجا آتش و نور دید که بر اثر آن برفت و پیغامبری یافت و تا بر سر قله شدن ششهزار و ششصد و شش پایه بر باید شدن مانند نردبان از سنگ خارا و بر آنجا درختی است و کنیسه ها یکی ازآن ِ ایلیای پیغمبر علیه السلام و دیگر ازآن ِ موسی پیغامبر علیه السلام از رخام ساخته و سقف صنوبر و درهاء آهنین و روی به صحیفه های رصاص کرده و این کنیسه ها بدان جایگاه است که حق تعالی با موسی پیغامبر علیه السلام سخن گفت و ششهزار صومعه و دویست ازآن ِ رهبان و مقیمان از آنجا بوده است و بوقتی خراج ملک مصر بنام و رسم ایشان بکرده بود و اکنون هفتاد صومعه ازآن ِ زهاد و عباد مانده است و مقیمان مانده اند و همه کوه درخت بادام و میوه ها و سروستانست و بر دامن کوه دیری هست ازآن ِ ترسایان سخت بتکلف و درخت علیق آنک موسی پیغامبر علیه السلام از آن نور دید هنوز آنجا بجای است. ( مجمل التواریخ و القصص ص 468 ). یاقوت گوید: طور، در کلام عربی بمعنی کوه است و برخی از اهل لغت گویند، جبل را طور گویند مگر آنکه بر آن درخت رسته باشد و گویند بسبب نام بطوربن اسماعیل مالک آن طور نامیده شده و باء از اول کلمه بعلت سنگینی افتاده است وجمیع بلاد شام را طور خوانند و شواهد آن در کلمه طرآن گذشت و برخی از دانشمندان گویند که طور، آن کوه مشرف بر نابلس است و بدین سبب سامریان حج آن کنند و یهودیان را در وی اعتقادی عظیم است و پندارند که ابراهیم پیغامبر آنجا بذکر اسماعیل فرمان یافت و ایشان از توراة ذبیح را اسحاق علیه السلام دانند... و آن نزدیک مصر بجایگاهی است بنام مدین. ( از معجم البلدان ). || و نیز طور، کوهی است که از صالحین خالی نبود و سنگریزه آن چون شکسته شود صورت درخت علیق برآید و بر آن بود دومین خطاب بموسی علیه السلام هنگام برون آمدن وی از مصر بجانب بنی اسرائیل و بزبان نبط هر کوهی را طور گویند و چون بر آن درخت یا گیاه بود طور سینا خوانند. ( معجم البلدان ). کوهی است بقدس بطرف راست مسجد و کوهی دیگر است جانب قبله مسجد و در آنست قبر هارون ( ع ). ( منتهی الارب ). رجوع به طور زیتا شود. || و نیز طور کوهی است مشرف بر طبریه ٔاردن و میان آن دو چهار فرسنگ است و بر فراز آن کنشتی است بزرگ و استوار... و الملک المعظم عیسی بن ملک العادل ابی بکربن ایوب قلعه محکمی آنجا بساخت و مال بسیار بر آن خرج کرد و بغایت استوار گردانید. چون فرنگیان بسال 615 هَ. ق. عزم تسخیر بیت المقدس کردند آن کنیسه نیز ویران گشت و تا بدین روزگار ویرانست. ( معجم البلدان ). || و نیز طور کوهی است نزدیک شهری مشتمل بر قرای بسیار بهمین نام بمصر جنوبی و کوه فاران نزدیک آن واقع است. ( معجم البلدان ).

معنی کلمه طور در فرهنگ معین

(طَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - نوع ، صنف . ۲ - حالت ، چگونگی . ۳ - حد، اندازه .
[ معر. ] (اِ. ) دام .

معنی کلمه طور در فرهنگ عمید

۱. نوع، گونه.
۲. [قدیمی] حالت، چگونگی.
٣. [قدیمی] مرتبه، نوبت.
۱. پنجاه ودومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۹ آیه.
۲. [قدیمی] کوه.

معنی کلمه طور در فرهنگ فارسی

سوره ۵۲ قر آن مکیه : تعداد آیات ۴۹.
حال، هیئت، نوع وصنف، حد، اندازه، ساحت خانه ، ونیزبه معنی کوه، کوهی درشبه جزیره سیناکه حضرت موسی بر آن میرفت
( اسم ) دام شبکه صیاد .
یکبار مساوی چیزی مقابل چیزی

معنی کلمه طور در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی طُّورِ: کوه (طور به معنای مطلق کوه است ، و هر کوهی را طور میگویند ، و لیکن استعمالش در آن کوهی که موسی (علیهالسلام) با خدای تعالی سخن گفت غلبه یافته ، و در آیه مورد بحث هم مناسبتر آن است که همان کوه خاص منظور باشد )
معنی أَثَاماً: سزا-مجازات - کیفر سخت
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَثَرْنَ: زیر ورو کردند-برپا نمودند
معنی أَثَرِی: در پی من
معنی أَثْقَالاًَ: بارهای سنگین
معنی أَثْقَالَکُمْ: بارهای سنگینتان
معنی أَثْقَالَهَا: بارهای سنگینش
معنی أَثْقَالَهُمْ: بارهای سنگینشان
معنی أَثْقَلَت: آن زن سنگین شد
معنی أَثْلٍ: نام گیاهی بی میوه(طرفاء)
ریشه کلمه:
طور (۱۱ بار)
(به ضمّ ط) کوه. چنانکه در مجمع و صحاح و غیره آمده . کوه را بالای سرشما بلند کردیم این کلمه ده بار در قرآن مجید آمده، همه‏اش با الف و لام، فقط در دو محل مجرد و به سینین و سینا اضافه شده: . و همه درباره طور سینای موسی علیه السلام است. مراد از آن ظاهراً مطلق کوه است و به قولی طور اسم کوهی است که خدا در آن با موسی مناجات کرد. در اقرب گوید: کوهی است نزدیک ایله و سینین و سیناء اضافه می‏شود بقیه سخن در «سینا» دیده شود. * . راجع به این آیات رجوع شود به «رق ق» و «سجر». اگر مراد از کتاب تورات باشد می‏توان گفت که آن در صحیفه‏های سفیدی نازل شده است.
[ویکی فقه] طور (ابهام زدایی). طور ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • سوره طور، سوره پنجاه و دوم قرآن کریم• کوه طور، محل مناجات حضرت موسی (علیه السلام)
...

معنی کلمه طور در ویکی واژه

modo
دام.
نوع، صنف.
حالت، چگونگی.
حد، اندازه.

جملاتی از کاربرد کلمه طور

ناطور از نخست برد شاخ و برگ تاک تاکز بریدنش شود انگور بیشتر
غرامت بین که این ناکس دل من نه سنگ طور شد نه سنگ آهن
شب تار است و رهِ وادی ایمن در پیش آتش طور کجا وعدهٔ دیدار کجاست
مداری نیست این کز دور عقلست که این طور از ورای طور عقلست
نشگفت اگر ز هوش شود موسی آن زمان کایزد به طور نور تجلی برافکند
همانا بد بر اسبش شعله طور که بزمم گشت همچون واد ایمن
به طور عم خون بریزی یا به اکراه نتابم گردن از تیغت علی الله
عشق موسی را به کوه طور برد بهر دید دوست سوی نور برد
ای عشق توام در دو جهان مقصد و مقصود در طور عدم گشتن من وصل تو موجود
پایه ایوان تو معراج طور سایه تو گوهر دریای نور