طناز. [ طَن ْ نا ] ( ع ص ) بسیار فسوس کننده. ( منتهی الارب ). فسوس دارنده. ( دهار ). افسونگر. ( مهذب الاسماء ). که سخریه کند. که دست اندازد. ( صحاح الفرس ). بسیارسخن به رموز گوینده. ( غیاث ) ( آنندراج ) : به چنگ باز گیتی در، چو بازت گشت سرپیسه کنونت باز باید گشت ازین بازی و طنازی.ناصرخسرو.شده از من موافقان رنجور شده بر من مخالفان طناز.مسعودسعد.سر متاب از طریق تا نشوی هدف تیر طعنه طناز.سنائی.از جوانمردی بر جود و سخای تو کند دو کف راد تو بر حاتم طی طنازی.سوزنی.سپر نیفکنم از خصم طاعن طناز که خصم نبود بی طاعنی و طنازی.سوزنی.|| نازکننده و رفتار به ناز کننده و شوخ. ( غیاث ) ( آنندراج ). به ناز خرامنده. کش خرام.
معنی کلمه طناز در فرهنگ معین
(طَ نّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - شوخ ، کرشمه . ۲ - به ناز خرامنده . ۳ - مسخره کننده .
فسوس کننده، مسخره کننده، شوخ و پرناز ۱ - شوخ پرناز . ۲ - به ناز خرامنده کش خرام . ۳ - فسوس کننده مسخر کننده .
معنی کلمه طناز در فرهنگ اسم ها
اسم: طناز (دختر) (عربی) (تلفظ: tannāz) (فارسی: طَناز) (انگلیسی: tannaz) معنی: بسیار زیبا، دلنشین و فریبنده، ویژگی زن یا دختری که ظاهری زیبا و حرکات و رفتاری دلنشین و همراه با ناز و عشوه دارد، ( در قدیم ) آن که به کنایه و از روی طنز و ریشخند سخن می گوید، طنز گو و ایرادگیر
معنی کلمه طناز در ویکی واژه
شوخ، کرشمه. به ناز خرامنده، عشوهگر مسخره کننده.
جملاتی از کاربرد کلمه طناز
نه آن ترکم که من تازی ندانم شکن کاری و طنازی ندانم
از شیفتگان چون من، سر باز برون ناید از سیمبران چون تو، طناز بیرون ناید
گریبان چاک در گلشن چو آن طناز می آید ز شاخ گل تذرو رنگ در پرواز می آید
زهر چشمش نوش کردن، کار هر بیظرف نیست میکش ای دل ناز آن طناز و، بر خود ناز کن
اصغر محبی با تأسیس آموزشگاه سینمایی ایران در سال ۱۳۷۷ به تدریس بازیگری مشغول شد و پس از چند سال فعالیت آموزشی با تأسیس سه شعبه آموزش خود را توسعه میدهد و همزمان به عنوان مدرس بازیگری و کارگردانی با دانشگاه آزاد اسلامی، انجمن سینمای جوانان، امور پرورشی مربیان، آموزش و پرورش و جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران همکاری مینماید. همچنین آموزش هنرجویان افغانستانی مقیم ایران در رشتههای مختلف سینمایی را نیز در کارنامه خود دارد. بازیگرانی چون طناز طباطبایی، حدیثه تهرانی و فرشته حسینی بازیگر افغانی از دانش آموختگان وی هستند
به تمکینی ز جای خویش آن طناز میخیزد که میلرزد عرق بر چهرهاش اما نمیریزد
چشم تو گر پرده طنازی است با تو درین پرده همان بازی است
به طنازی همی گویند هر بار مگر بیمار ما رفتهست بهشکار
ما چشم جهانیم، که این راز بدیدیم پوشیده رخ آن بت طناز بدیدیم
یکی را ساخت شیرین کار و طناز که شیرین تو شیرین ناز کن ناز
جفا مکش پی آرایش خود ای طناز ندارد این همه در کار دلربایی ما