طلیعه
معنی کلمه طلیعه در فرهنگ معین
معنی کلمه طلیعه در فرهنگ عمید
معنی کلمه طلیعه در فرهنگ فارسی
واحدی از سربازان که پیشاپیش قشون فرستند مقدمه طلایه جمع : طلایع ( طلائع ) . یا طلیعه صبح . اول آفتاب .
پاره از جیش که برای آوردن خبر دشمن و نگاهداری لشکر گماشته شوند .
معنی کلمه طلیعه در فرهنگ اسم ها
معنی: ظاهر شدن، پیشرو، سپیده، ( به مجاز )، طلایه، طلایه طلایه
معنی کلمه طلیعه در ویکی واژه
مقدمة لشکر، جلوداران لشکر.
جملاتی از کاربرد کلمه طلیعه
امروز شد صحیفهٔ اقبال پر نگار و امروز شد طلیعهٔ اسلام کامگار
بجز طلیعه کشور گشای صبح به عهدت زمانه را به شبیخون کسی نیامده بر سر
زروی گفت : وقتی دیبافروشی ببازار رفت، مردی مرغی میفروخت ، ازو پرسید که این چه مرغست و بچهکار آید ؟گفت : این زغنیست که هرچ در خانه بیند با کدخدای بگوید. دیبافروش زنی داشت که از دیباچهٔ رخسارش نقش بندِ چین نسخهٔ زیبائی بردی و صورتگرِ خامه مثلِ او در هیچ کارنامه ننگاشتی و چنانک محصناتِ نابکار را باشد ، پیوسته برجم الظّنِّ شوهر سرزده بودی. دیبافروش چون بشنید که زغن آن خاصّیّت دارد ، در خریدن او رغبتش صادق شد، اندیشه کرد که من او را بر احوالِ خانه گمارم و زن را باشرافِ او تخویف کنم تا در غیبتِ من خود را نگاه دارد و از رقبتِ مرغ برحذر باشد و مرا در جزایِ افعال او چیزی نباید کرد که موجب رسوائی و هتکِ پردهٔ حرمت باشد. مرغرا بخرید و بخانه برد و زن را گفت: این مرغ را نیکو مراعات کن و عزیزدار که این مرغیست بحدس و دانائی از همه مرغان ممیّز. اگرچ چون کبوتر نامهبر نیست. امّا نامها سربسته خواند و از ماه نمّامتر و از مشک غمازترست. طلیعهٔ غواربِ غیبست، جاسوسِ شوارق نظرست.
شه سنان کش گیتی گشای انجم را پدید شد ز کمین گه طلیعه ی لشکر
سپاه حق را چون دولت تو تعبیه کرد کمین گشاد ز هر جانبی طلیعه داد
نینی سخنست و بارگاهش کونین طلیعه سپاهش
آفتاب صدق رایت از شعاع نور خویش بر فلک کمتر طلیعه صبح صادق ساخته
مسکین آدمی بیچاره که او را گذر بر لشکر لطف و مهر آمد، نداند که طلیعه لشکر لطف او را دربرگیرد بناز، یا مقدمه لشکر عدل او را بپای فرو گیرد، زار و خوار.
مگر ز درد دلم بسته شد رهش ورنی طلیعه ی نفس صبح کامرانی کو