معنی کلمه طفیلی در لغت نامه دهخدا
بانوی شرق و غرب که چون خوان نهد به بزم
عنقا مگس مثال طفیلی خوان اوست.خاقانی.ما زله خوار مائده میر حاجبیم
نعمان روزگار طفیلی خوان ماست.خاقانی.کریمان دوست تر دارند مهمان طفیلی را.صائب.- طفیلی شراب ؛ واغِل.
- طفیلی طعام ؛ وارِش.
طفیلی. [ طُ ف َ ] ( اِخ ) اصلش از ملوکان جهانشاه پادشاه است. اوقات به بنائی میگذرانید. این بیت از اوست :
در باغ نوشکفته نه آن غنچه گل است
بر چوب کرده گل سر خونین بلبل است.( تحفه ٔسامی ص 139 ).