معنی کلمه طف در لغت نامه دهخدا
طف. [ طَف ف ] ( ع مص ) برداشتن چیزی را به پای یابه دست. || نزدیک شدن چیزی به کسی. || بستن پای ناقه. ( منتهی الارب ). ببستن دست و پای ناقه. ( زوزنی ). || خذ ما طف لک ؛ یعنی بگیر آنچه نزدیک تو رسید و آسان شد. ( منتهی الارب ).
طف. [ طَف ف ]( اِخ ) موضعی است نزدیک کوفه و هر زمین عرب که مشرف بر زمین آبادان عراق است و منه حدیث مقتل الحسین رضی اﷲ عنه انه یُقتل بالطف و هو موضع بکربلاء سمی به لأنّه طرف البری یلی الفرات و کانت تجری یومئذ قریباً منه. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). و یاقوت آرد: طف سرزمینی است از نواحی کوفه در طریق دشت که قتلگاه حسین بن علی رضی اﷲ عنه در آن بوده است. سرزمین مزبور دشتی است نزدیک آبادانی و در آن چندین چشمه جاری است از قبیل : صید و قطقطانه و رهیمة و عین جمل و غیره. ( از معجم البلدان ). و صاحب عقدالفرید گوید: حسین رضی اﷲ عنه در روز جمعه یوم عاشورا بسال 61 هَ. ق. در طف از سواحل فرات در موضعی موسوم به کربلا کشته شد. ( عقدالفرید ج 5 ص 143 ). یکی از شاعران گوید :
اَبک حسیناً لیوم مصرعه
بالطف بین الکتائب الخرس
اضحت بنات النبی اذ قتلوا
فی مأتم و السباع فی عرس.( از عیون الاخبار ج 1 ص 212 ).