معنی کلمه طعمه دادن در لغت نامه دهخدا
از آتش طعمه خواهم داد دل را
چو دل خرسند شد گو خاک خور تن.خاقانی.ناگزیر است مرا طعمه موران دادن
گر نه موران به سر کان شدنم نگذارند.خاقانی.آسمان هر دم کشد و آنگه دهد
کشتگان را طعمه اجرام خویش.خاقانی.هجر توام که خون جگر طعمه می دهد
گر تو به خوان وصلش مهمان نمیکنی.خاقانی.