معنی کلمه طعام در لغت نامه دهخدا
شکری بگزار علم و دینش را
زآن به که شراب یا طعامش را.ناصرخسرو.رهی درازت پیش است و سهمگین که در او
طعام و آب نشاید مگر ز علم و عمل.ناصرخسرو.ببین که بهره آن پادشاه ز نعمت خویش
چو بهره تو ضعیف از طعام یک شکم است.ناصرخسرو.بی زن نخورد طعام هرگز
از بس لطف و ز مهربانی.ناصرخسرو.و آن را که سبب بسیاری طعام و شراب باشد از آن باز باید داشت. ( ذخیره خوارزمشاهی ). طعامی که معده از هضم و قبول آن امتناع کند... خلاص از رنج آن صورت نبندد مگر به قذف. ( کلیله و دمنه ).
خوان ددان را به کاسه سر اعدا
ز آتش شمشیر تو طعام برآمد.خاقانی.به روزی دو بارم بباید طعامی
به ماهی دو وقتم بباید جماعی.خاقانی.باقی نه ماه بعد از طعام نهاری بیرون بارگاه بر کرسی نشستی و انواع اجناسی که در جهان موجود بودی... ( جهانگشای جوینی ).
چون به مقام خویش آمد، سفره خواست تا تناول کند، پسری صاحب فراست داشت گفت ای پدر باری به مجلس سلطان در طعام نخوری. ( سعدی ).
اندرون از طعام خالی دار
تا در او نور معرفت بینی
تهی از حکمتی بعلت آن
که پُری از طعام تا بینی.سعدی.با آنکه ازوجود طعام است حظ نفس
رنج آورد طعام که بیش از قدر بود.