طراف

معنی کلمه طراف در لغت نامه دهخدا

طراف. [ طَرْ را ] ( اِخ ) از اعلام است. ( منتهی الارب ).
طراف. [ طِ ] ( ع اِ ) خرگاه ادیم. ج ، طُرَف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خیمه ادیمین. ( مهذب الاسماء ). خیمه چرمین. خیمه ای از چرم. ابنیةالعرب طراف ٌ او اخبیةٌ. فالطرف من ادم ، و الخباء من صوف او وبر. || آنچه از اطراف کشت و نواحی آن گیرند. || یقال : توارثوا المجد طرافاً؛ یعنی بزرگی و شرافت را میراث یافتند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( مص ) سباب. ( اقرب الموارد ). دشنام به یکدیگر دادن.

معنی کلمه طراف در فرهنگ معین

(طِ ) [ ع . ] (اِ. ) خرگاه ادیم ، خیمة چرمین ، ج . طرف .

معنی کلمه طراف در فرهنگ عمید

چادر و خیمۀ چرمی.

معنی کلمه طراف در ویکی واژه

خرگاه ادیم، خیمة چرمین ؛
طرف.

جملاتی از کاربرد کلمه طراف

اطراف بوستان به طرایف شکوفها خرم بسان مجلس شاه عجم شود
وقت طرب و مستی هشیارانست کاطراف چمن کلبه عطارانست
بسیار بگشتیم به هر باغ و ندیدیم سروی چو قدت رسته در اطراف حدائق
بازگشتی به فتح و فیروزی داده اطراف را برای قرار
درد زد خیمه باطرافم و اوقات چهل رام و کوشنده که من گفتم درمان منست
چند چون ابر بر اطراف گلستان گریم؟ حلقه ماتمیان کو، که بر ایشان گریم
بدان لشکر پیاده هم ز اطراف گرفته کوه و هامون قاف تا قاف
ز هندستان به سوی چینش آورد بر اطراف ختن شکر فشان کرد
تا بر اطراف سمن گشت محقق خط او بندۀ عارض او روح معلا دیدم
بکوی دوست اگر تیغ بارد از اطراف نه مردیست که روی از مصاف برتابی