طرازنده

معنی کلمه طرازنده در لغت نامه دهخدا

طرازنده. [ طِ / طَ زَ دَ / دِ ] ( نف ) آرایش دهنده. پیرایش کننده. ( برهان ) ( آنندراج ) :
پرستار صف زد دوصد ماهروی
طراز بتان طرازنده موی.اسدی. || نظم دهنده. ناظم :
تا طرازنده مدیح تو دقیقی درگذشت
ز آفرین تو دل آگنده چنان کز دانه نار.فرخی.مِه از پیل گردیست سالارشان
طرازنده رزم و پیکارشان.اسدی.بدی صدهزاران سران سترگ
طرازنده گردش سپاهی بزرگ.اسدی ( گرشاسب نامه ص 252 ).

معنی کلمه طرازنده در فرهنگ معین

(طِ زَ دِ ) (ص فا. ) ۱ - آرایش دهنده . ۲ - نظم دهنده .

معنی کلمه طرازنده در فرهنگ عمید

۱. آرایش دهنده.
۲. نظم دهنده.

جملاتی از کاربرد کلمه طرازنده

طرازنده ی تختگاه وجود در درج دین گوهر کان جود
طره آشوب طرازنده بود برقع تشویش برافکنده بود
طعنه زنان چون خذف هرزه سفت دام طرازنده بجوشید و گفت
خردمند کن حاجب و خوب کار طرازنده درگه و بزم و بار
فروزنده گوهر آفتاب طرازنده پیکر خاک و آب
کیست سلطان نجف شیر خداوند علی که نبی راست طرازنده ی دیهیم و سریر
بدی صد هزاران سران سترگ طرازنده گردش سپاهی بزرگ
توراست زر طرازنده بر میان دو سیم مراست زرّ گدازنده بر رخ سیمین
سازندهٔ ملک است و طرازندهٔ دولت نازنده دین است و نگارندهٔ دنیا
نغمه طرازنده بستان دوست طایر سر حلقه مرغان دوست