طبی

معنی کلمه طبی در لغت نامه دهخدا

طبی. [ طَب ْی ْ ] ( ع مص ) بازگردانیدن : یقال طبیته عنه ؛ بازگردانیدم او را از وی. خواندن و کشیدن کسی را: طبیته الیه ؛ خواندم وی را بسوی وی کشیدم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خواندن. ( تاج المصادر بیهقی ). || نیک فروهشته و سست گردیدن سر پستان شتر ماده. یقال : طبیت الناقة طبیاً شدیداً. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
طبی. [ طُ / طِ ] ( ع اِ )سر پستان مادیان و سِباع و خر و اسب و ناقه و جز آن. ج ، اَطباء. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و فی المثل : جاوَزَالحزام ُ الطبیین ؛ ای اشتد الامر و تفاقم. ( منتهی الارب ). پستان چارپا. ( غیاث اللغات ). پستان سباع. ( دهار ). پستان گوسفند و اشتر و سباع. ( مهذب الاسماء ).
طبی. [ طَ بی ی ] ( ع ص ) خِلف ُ طَبی ٌ؛ سر پستان مجیب که همواره شیر آید. ( منتهی الارب ).
طبی. [ طِب ْ بی ] ( ص نسبی ) منسوب به «طِب » . لغت طِبی ، کتاب فرهنگ کلمات مربوط به طب.

معنی کلمه طبی در فرهنگ عمید

۱. مربوط به طب: مراقبت های طبی.
۲. دارای کاربرد در طب: تجهیزات طبی.
۳. ساخته شده براساس اصول علمی پزشکی برای پیشگیری یا درمان بیماری و ضایعۀ جسمی: عینک طبی، کمربند طبی.

معنی کلمه طبی در فرهنگ فارسی

منسوب به طب مربوط به امور پزشکی پزشکی : اعمال طبی . یا صابون طبی . صابونی که در طبابت به صورت گرد در دواهای مختلف دندان پزشکی به کار می رود یا به عنون گندزدایی و ضد عفونی های جلدی استعمال شود . یا لغت طبی . فرهنگ شامل لغات و اصطلاحات مربوط به طب .
منسوب به [ طب ] لغت طبی کتاب فرهنگ کلمات مربوط بطب .

معنی کلمه طبی در فرهنگستان زبان و ادب

[پزشکی] ← پزشکی 2

جملاتی از کاربرد کلمه طبی

بجز جانان نبد چیزی حقیقت فنا گشته عیان عین طبیعت
نمیدانند در عین طبیعت فتاده دور گشته از حقیقت
طبیعت را ز خود دوری ده ای یار همان خود را ز عادتها نگهدار
دهان گشاید تن تا بگویدت رفتم طبیب آید و بندد بر او ره گفتار
و آنکه را اندیشهٔ عقلی بود گوید طبیب باید این را از غذا جستن نکوتر داشتن
در باغ طبیعت بفشردیم قدم را چیدیم و گذشتیم،گل شادی و غم را
تو گر از چاه طبیعت بدر آئی بیرون یوسف مملکت مصری و صاحب جاهی
گر طبیبانه به بالین من آیی چه عجب ناز پرداختی اکنون به نیاز آمده‌ای
نظر کن آب را نورِ حقیقت که انسان داد منشور طبیعت
خیز ای طبیب نادان! ترک معالجت کن من درد عشق دارم درمان نمی پذیرم