طبقی

معنی کلمه طبقی در لغت نامه دهخدا

طبقی. [ طَ ب َ ] ( اِ ) نوعی جامه است : و کتان و طبقی باید پوشید ( اندر فصل تابستان ) و کرباس نرم گازر شست که بتن بازنگیرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

معنی کلمه طبقی در فرهنگ فارسی

( صفت ) نوعی جامه است .
نوعی جامه است : و کتان و طبقی باید پوشید و کرباس نرم گازر شست که بتن باز نگیرد .

جملاتی از کاربرد کلمه طبقی

گر سیم و زرم کم شد از من ز چه برگشتی در هجر توام پُر در، زرّین طبقی مانده‌ست
حسن را گفتن: ای ابوسعید، فلان، غیبت تو گفت. وی طبقی رطب بهرش فرستاد و گفت: شنیدم که حسناتت را به من هدیه کرده ای، خواستم تلافی کنم.
ز علوم گذشتگان ورقی نزد ایشان به از طلا طبقی
از بهر نثارت طبقی زر دارد بی خردگی ار چه می کند خرده مگیر
گفتم شیخ بفرماید تا بر جایی ثبت کنند، حسن مؤدب را فرمود تا بنوشت و بمن داد. چون به مرو رسیدم پیر محمد ختنی می‌آمد، گفتم که مرا به نزدیک سلطانی فرستادی که اسرار همه عالم پیش وی بر طبقی نهاده‌اند و قصه آنچ رفته بود همه باوی تقریر کرد و کاغذ بنمود، چون برخواند نعرۀ بزد و بیهوش بیفتاد، از آنجا بدو کس او را از جای برگرفتند و به خانه بردندو هفتم را در خاک رفت رحمةاللّه علیه.
محضول کارگاه نجوم مزینی مقصود گرد گشتن چرخ مطبقی
ای از لب لعلت می نوشین عرقی بر خوان جمالت مه تابان طبقی
گل زرد آوردم گر ز مزعفر طبقی به مشامم ندهد بوی غذا در کشمیر
گر چمن ز ابر کفش پر گردد هر گل از وی طبقی در گردد
یا مزین به مشک هر ورقی یا پر از رشتهٔ گهر طبقی